رد پای خیال.(3)


درون و بیرون.
مردی بود به نام فریدریش که خود را با مسائل معنوی مشغول ساخته و دارای آگاهی‏‌های مختلفی بود. اما برای او یک آگاهی مانند آگاهی‌‏های دیگر و یک فکر مانند فکرهای دیگر نبود، بلکه او یک نوع خاصی از تفکر را دوست می‏‌داشت و بقیه تفکرها را حقیر می‌‏شمرد و از آنها بی‏زار بود. آنچه را که او دوست می‏‌داشت و ستایش می‏‌کرد منطق بود، و همینطور آنچه را که او «علم» می‌‏نامید.
عادت داشت بگوید "دو ضرب‏‌ در دو می‌‏شود چهار. من به این ایمان دارم، و انسان باید با شناخت از این حقیقت به تفکر بپردازد."
اینکه همچنین انواع دیگری از تفکر و آگاهی نیز وجود داشتند برای او البته ناآشنا نبود. اما آنها برایش «علم» به حساب نمی‏‌آمدند و او به آنها باور نداشت. با وجود آن که آزاداندیش بود اما بر علیه مذهب بردباری از خود نشان می‌‏داد. این مربوط می‏‌گشت به یک توافق ضمنیِ علمی. علم شما خود را در طی چندین قرن تقریباً با تمام آنچه بر روی زمین وجود و ارزش دانستن دارد مشغول ساخته است، به استثنای یک چیز منحصر به فرد، روح انسان. این را به مذهب واگذار کردن و البته گمانه‏‌زنی‏‌های مذهب در باره روح را جدی نگرفتن، با وجود این اما آن را تضمین کردن با گذشت زمان به صورت یک رسم در آمده بود. بنابراین فریدریش هم بر علیه مذهب بردبارانه رفتار می‏‌کرد، اما هر آنچه را که او به عنوان خرافات تشخیص می‏‌داد برایش عمیقاً نفرت‏‌انگیز بود و با آن مخالفت می‌‏کرد. ممکن است بیگانه‌‏ها، بی‏سوادها و خلق‌‏های عقب‏‌مانده خود را با آن مشغول سازند، ممکن است در دوران اولیه عهد عتیق یک عرفان یا تفکر سحرآمیز وجود داشته بوده است _ اما از زمان پیدایش علم و منطق دیگر استفاده از این وسیلۀ قدیمی ‏گشته و مشکوک بی‏‌معناست.
او چنین می‏‌گفت و اینچنین هم فکر می‏‌کرد، و وقتی در پیرامون خود اثری از خرافات می‏‌دید، عصبانی می‌‏گشت و احساس می‏‌کرد که انگار توسط چیزی خصمانه لمس گردیده است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر