
در باره روح (4)
در اینجا از این اهداف و خبر داشتن آن دو از آنها هنوز چیزی دیده و احساس نمیگشت.
دو مرد جوان نه انسانی بدویاند و نه انسانی مقدس. آنها زبان روزمره را صحبت میکنند،
زبانی که با اهداف روح بسیار کم همخوانی دارد، مانند آنکه بخواهیم با صدها هزار بار
تلاش، اما خیلی آهسته، توانا به بیمو ساختن پوست گوریلی گردیم.
این زبان وابسته به روزگار اولیه، خشن و لکنتدار چیزی شبیه به این بود:
یکی میگوید: "سلام."
دیگری میگوید: "سلام."
این میگوید: "اجازه است؟"
دیگری میگوید: "بفرمائید."
به این ترتیب آنچه که گفته باید میگشت گفته شد. واژهها معنائی ندارند، آنها
فرمهای کاملاً تزئینی انسانهای بدوی میباشند، هدف و ارزش آنها درست مانند حلقهایست
که یک سیاهپوست آفریقائی میان بینیاش وصل میکند.
اما لحنی که با آن کلمات تشریفاتی رد و بدل میشود فوقالعاده عجیب و غریب است.
آنها کلمات مؤدبانهای هستند. اما آهنگشان به طور عجیبی کوتاه، کیپ، و اگر نخواهم
بگویم بد ولی سرد است. آنجا برای نزاع دلیلی وجود ندارد، برعکس، و هیچ یک از آن دو
فکر بدی هم نمیکنند. اما چهره و لحن صدایشان سرد، سنجیده، خشن و تقریباً آزرده گشته
است. مرد مو بور با گفتن "بفرمائید" ابروهایش را تا مرز تحقیر بالا میبرد.
او چنین احساسی نمیکند. او فرمولی را به کار میبرد که ترافیکی بیروح در میان انسانها
به عنوان نوعی از محافظت خود را طی دههها تثبیت کرده است. او معتقد است که باید علائق
و روحش را پنهان سازد؛ او نمیداند که آنها تنها با همت و در به نمایش گذاشته شدن رشد
میکنند. او مغرور است، او دیگر یک وحشی ساده نمیباشد، او حالا یک شخصیت است. اما
غرور او به طور رقتانگیزی مرددانه است، او باید خود را در سنگر مخفی سازد، باید حصارهائی
از دفاع و سردی به دور خود بکشد. این غرور، اگر آن را به لبخند زدن عادت دهیم ویران
خواهد گشت. و تمام این سردیها، تمام این بدیها و غرورهای مرددانۀ ترافیک لحن بین
"تحصیل کردهها" نشان از بیماری میدهد، بیماری ضروری و امیدوارانۀ روح،
روحی که نمیتواند در برابر تجاوز بجز نمایاندن چنین نشانههائی از خود دفاع کند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر