سعادت.(14)


در باره روح (4)
در اینجا از این اهداف و خبر داشتن آن دو از آنها هنوز چیزی دیده و احساس نمی‌‏گشت. دو مرد جوان نه انسانی بدوی‌‏اند و نه انسانی مقدس. آنها زبان روزمره را صحبت می‏‌کنند، زبانی که با اهداف روح بسیار کم همخوانی دارد، مانند آنکه بخواهیم با صدها هزار بار تلاش، اما خیلی آهسته، توانا به بی‌مو ساختن پوست گوریلی گردیم.
این زبان وابسته به روزگار اولیه، خشن و لکنت‏‌دار چیزی شبیه به این بود:
یکی می‏‌گوید: "سلام."
دیگری می‏‌گوید: "سلام."
این می‌‏گوید: "اجازه است؟"
دیگری می‌‏گوید: "بفرمائید."
به این ترتیب آنچه که گفته باید می‏‌گشت گفته شد. واژه‏‌ها معنائی ندارند، آنها فرم‏‌های کاملاً تزئینی انسان‏‌های بدوی‏ می‏‌باشند، هدف و ارزش آنها درست مانند حلقه‏‌ای‌ست که یک سیاه‌پوست آفریقائی میان بینی‌‏اش وصل می‏‌کند.
اما لحنی که با آن کلمات تشریفاتی رد و بدل می‌‏شود فوق‏‌العاده عجیب و غریب است. آنها کلمات مؤدبانه‏‌ای هستند. اما آهنگ‌‏شان به طور عجیبی کوتاه، کیپ، و اگر نخواهم بگویم بد ولی سرد است. آنجا برای نزاع دلیلی وجود ندارد، برعکس، و هیچ یک از آن دو فکر بدی هم نمی‌‏کنند. اما چهره و لحن صدایشان سرد، سنجیده‏، خشن و تقریباً آزرده گشته است. مرد مو بور با گفتن "بفرمائید" ابروهایش را تا مرز تحقیر بالا می‌‏برد. او چنین احساسی نمی‌‏کند. او فرمولی را به کار می‌‏برد که ترافیکی بی‌روح در میان انسان‏‌ها به عنوان نوعی از محافظت خود را طی دهه‏‌ها تثبیت کرده است. او معتقد است که باید علائق و روحش را پنهان سازد؛ او نمی‏‌داند که آنها تنها با همت و در به نمایش گذاشته شدن رشد می‏‌کنند. او مغرور است، او دیگر یک وحشی ساده نمی‌‏باشد، او حالا یک شخصیت است. اما غرور او به طور رقت‌‏انگیزی مرددانه است، او باید خود را در سنگر مخفی سازد، باید حصارهائی از دفاع و سردی به دور خود بکشد. این غرور، اگر آن را به لبخند زدن عادت دهیم ویران خواهد گشت. و تمام این سردی‏‌ها، تمام این بدی‏‌ها و غرورهای مرددانۀ ترافیک لحن بین "تحصیل‏ کرده‌‏ها" نشان از بیماری می‏‌دهد، بیماری ضروری و امیدوارانۀ روح، روحی که نمی‌‏تواند در برابر تجاوز بجز نمایاندن چنین نشانه‌‏هائی از خود دفاع کند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر