
شراب به عنوان
نوشابهای تعادلبخش، تسلی دهنده، آرام ساز و بخشنده خواب و رویا، بسیار نجیبتر
و زیباتر از آن خدائیست که دشمنانش تازگیها مایلند به ما بقبولانند. اما شراب برای
هر کسی نیست. برای لذت بردن هنرمندانه و خردمندانه از آن و دوست داشتن و درک ابعاد
لطیف چربزبانیاش، باید مانند بقیه هنرها از استعداد طبیعی برخوردار بود.
(از "هنر
بیکاری" سال 1904)
***
شراب
گاهی خوشحال
میشوم، ساکت و تنها
در اتاق سردی
با آرامش کامل میگساری کنم،
با یک شراب قدیمی
و محبوب
یک کلمۀ دوستانه
و راست صحبت کنم.
بعد امیدوارانه
آرزوی رسیدن زمانی را بکنم،
که به من و زیارتم
بر روی زمین
بار دیگر، اگر
هم که با درد باشد،
روزهائی بالغ
و پاک داده شود.
بعد اما یک دوست
هم ارمغان میدادند،
که جام زندگی
لبریز شدهام را
با لذتی شاکر
و محتاط حرمت میگذاشت،
و شراب رسیده
را میگساری همپایه بود.
(1902)
***
شراب منِ زاهدِ
گوشهنشین و دهقان را پادشاه، شاعر و عاقل ساخت. شراب زورق خالی گشتۀ زندگی را با
سرنوشتهای نو پُر میسازد و سرگردانان را به امواج زندگانی بزرگ بازمیگرداند. شراب
یک چنین چیزیست. اما شراب هم مانند تمام استعدادها و هنرهای ارزشمند دیگر است. میخواهد
دوست داشته شود، مورد توجه قرار گیرد، درک گردد و با زحمت به دست آید.
(از "پتر
کامنسیند" سال
1903)
***
فردا _ فردا
چه خواهد شد؟
عزاداری، نگرانی،
خرسندی کم،
سری سنگین، شراب
ریخته _
تو باید زندگی
کنی، امروزِ زیبا را!
اگر زمان با
پرواز سریع
در منطقۀ دائمی
خود در سفر است،
این جام پر از
شراب اما
مال خود من میباشد.
آتش جوانی خاموش
گشته
بلند زبانه میکشد
این روزها.
مرگ، بفرما این
هم دستم،
هنوز میخواهی
به چه مجبورم سازی؟
(1903)
ــ پایان ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر