
در باره روح (9)
آری، حالا به یاد میآوری که یک بار پروفسوری شبیه به این حرف را به تو گفته
بود، که جهان بخاطر ماتریالیسم و روشنفکریسم در رنج است. آن مرد درست میگوید، اما
او نمیتواند پزشک تو باشد، همچنان که پزشک خود هم نیست. در نزد او بصیرت تا تخریب
خویش به صحبت ادامه میدهد. او زوال خواهد یافت.
امید که گیتی چنان بچرخد که مایل است، یک پزشک و یاریرسان، یک آینده و انگیزهای
نو را همیشه فقط در خودت خواهی یافت، در بازوانت، در روح انعطافپذیر و نابودنگشتنی
و مورد آزار قرار گرفتهات. نه دانشی در روح است و نه هیچ داوری و برنامهای. در روح
فقط غریزه است، فقط آینده، فقط احساس. مقدسین و واعظان بزرگی به دنبال روح رفتهاند،
پهلوانان و بردباران، پادشاهان و فاتحین بزرگ، ساحرین و هنرمندان بزرگ، تمام افرادی
که راههایشان در زندگی روزمره آغاز گردید و در ارتفاعی خجسته به پایان رسید. راه فرد
میلیونر راه دیگریست و به تیمارستان ختم میگردد.
مورچهها هم جنگ به راه میاندازند، زنبورها هم دارای حکومتاند، راسو هم ثروت
جمع میکند. روح تو راههای دیگری اما جستجو میکند، و آنجائی که او مورد بیتوجهی
قرار میگیرد، آنجائی که تو برای مؤفقیت خود از او هزینه میکنی سعادت برایت شکوفه
نخواهد داد. زیرا «سعادت» را فقط روح میتواند احساس کند و نه عقل، نه شکم، سر یا کیف
پول.
اما، در این باره آدم نمیتواند مدت درازی فکر و صحبت کند، بنابراین واژه دست
از کار میکشد، واژهای که تمام این افکار را مدتها پیش اندیشیده و گفته است. واژهای
که مدتها پیش صحبت گشته و به آن اندک کلمات انسان تعلق دارد که بیزمان و جاودانه
تازهاند: "چه کمکی میتواند به تو کند، وقتی تمام جهان را به دست آوری، اما به
روحت آسیب رسانی!"
(1917)
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر