سعادت.(18)


در باره روح (8)
از روحت بپرس! سؤال کن که آینده یعنی چه، عشق چه معنا دارد! از عقل‌‏ات نپرس، در تاریخ جهان رو به سمت عقب جستجو نکن! روح‌‏ات تو را متهم نخواهد ساخت که تو تا به حال خیلی کم به سیاست توجه داشته‌‏ای، خیلی کم کار کرده‏‌ای، دشمنان را خیلی کم منفور شمرده‌‏ای، مرزها را خیلی کم محصور ساخته‌‏ای. اما شاید متهم‌ات سازد که تو اغلب از درخواست‌‏هایش ترسیده‌‏ای و از زیر بار انجامشان فرار کرده‌‏ای، که تو هیچ گاه وقت نداشته‏‌ای خود را با او، با جوان‏‌ترین و زیباترین کودک مشغول سازی، با او بازی کنی، به ترانه‏‌اش گوش بسپاری، تو بارها بخاطر پول او را فروختی، بخاطر مزایا به او خیانت کردی. و این شرح حال میلیون‏‌ها نفر می‌‏باشد، و به هر کجا نگاه کنی، انسان‌‏ها در آنجا چهره‏‌هائی عصبی، رنج کشیده و شریری دارند، و وقت ندارند مگر برای کارهای بی‌‏فایده، برای بورس و آسایشگاه روانی، و این وضعیت زشت چیزی نیست بجز دردی هشدار دهنده، یک گوشزد کننده در خون. روح تو اینچنین می‏‌گوید: اگر که تو از من غفلت‌ورزی عصبی و با زندگی دشمن خواهی گشت، و اگر با دقت و عشقی کاملاً تازه به سویم بازنگردی همچنان در این وضع خواهی ماند و به این خاطر نابود خواهی شد. همینطور کسانی که بیمار می‏‌گردند مطلقاً از مردم ضعیف و بی‌‏ارزشی نمی‌‏باشند که با گذشت زمان بیمار می‌‏گردند و قابلیت خوشبخت بودن را از دست می‏‌دهند. بلکه بیشتر مردم خوب هستند، جوانه‏‏‌های آینده؛ آنها کسانی‏‌اند که روحشان در رضایت به سر نمی‏‌برد، کسانی که از نبرد بر علیه یک نظم اشتباه جهانی فقط از روی حجب مضایقه می‏‌کنند، کسانی که شاید فردا بطور جدی این کار را اما انجام دهند.
از این نتیجه گرفته می‏‌شود که اروپا مانند یک به خواب رفته‏‌ای در رویاهای ترسناک‏‌اش مشت به اطراف می‏‌کوبد و خودش را زخمی می‏‌سازد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر