
در باره روح (8)
از روحت بپرس! سؤال کن که آینده یعنی چه، عشق چه معنا دارد! از عقلات نپرس،
در تاریخ جهان رو به سمت عقب جستجو نکن! روحات تو را متهم نخواهد ساخت که تو تا به
حال خیلی کم به سیاست توجه داشتهای، خیلی کم کار کردهای، دشمنان را خیلی کم منفور
شمردهای، مرزها را خیلی کم محصور ساختهای. اما شاید متهمات سازد که تو اغلب از درخواستهایش
ترسیدهای و از زیر بار انجامشان فرار کردهای، که تو هیچ گاه وقت نداشتهای خود را
با او، با جوانترین و زیباترین کودک مشغول سازی، با او بازی کنی، به ترانهاش گوش
بسپاری، تو بارها بخاطر پول او را فروختی، بخاطر مزایا به او خیانت کردی. و این شرح
حال میلیونها نفر میباشد، و به هر کجا نگاه کنی، انسانها در آنجا چهرههائی عصبی،
رنج کشیده و شریری دارند، و وقت ندارند مگر برای کارهای بیفایده، برای بورس و آسایشگاه
روانی، و این وضعیت زشت چیزی نیست بجز دردی هشدار دهنده، یک گوشزد کننده در خون. روح
تو اینچنین میگوید: اگر که تو از من غفلتورزی عصبی و با زندگی دشمن خواهی گشت، و
اگر با دقت و عشقی کاملاً تازه به سویم بازنگردی همچنان در این وضع خواهی ماند و به
این خاطر نابود خواهی شد. همینطور کسانی که بیمار میگردند مطلقاً از مردم ضعیف و بیارزشی
نمیباشند که با گذشت زمان بیمار میگردند و قابلیت خوشبخت بودن را از دست میدهند.
بلکه بیشتر مردم خوب هستند، جوانههای آینده؛ آنها کسانیاند که روحشان در رضایت به
سر نمیبرد، کسانی که از نبرد بر علیه یک نظم اشتباه جهانی فقط از روی حجب مضایقه میکنند،
کسانی که شاید فردا بطور جدی این کار را اما انجام دهند.
از این نتیجه گرفته میشود که اروپا مانند یک به خواب رفتهای در رویاهای ترسناکاش
مشت به اطراف میکوبد و خودش را زخمی میسازد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر