
درون و بیرون.(5)
اروین لحظه کوتاهی فکر میکند و سپس میگوید: "هیچ چیز در بیرون نیست،
هیچ چیز در درون نیست. مفهوم مذهبیاش برای تو آشناست: خدا همه جاست. او در روح است
و همچنین در طبیعت. همه چیز الهیست، زیرا که خدا جهان هستیست. ما آن را در قدیم پانتئیسم مینامیدیم. و اما معنای فلسفی آن: جدائی از بیرون و درون عادت ذهن ما گردیده،
اما ذهن ضرورتی در این کار نمیبیند. روحمان این امکان را دارد که به پشت آن مرزی
که ما کشیدهایم، به آن سمت دیگر عقبنشینی کند. بینشهای متفاوت و تازهتری در سمتِ
دیگر اضدادی که جهانمان را تشکیل میدهند شروع خواهند گشت. _ اما، دوست عزیز، من باید
به تو اعتراف کنم: از زمانی که فکرم عوض شده است نصایح و کلمات دیگر برایم شفاف نیستند،
بلکه هر واژه دهها و صدها معنا دارد. و چیزی که تو از آن میترسی اینجا آغاز میگردد:
سحر و جادو."
فریدریش چینی بر پیشانی میاندازد و قصد قطع کردن حرف او را داشت، اما اروین
نگاهی آرامبخش به او میکند و با لحن سبکتری ادامه میدهد: "بگذار که به تو
هدیهای بدهم! چیزی از من را با خود ببر، یکی از اشیاءها را، و گهگاهی آن را اندکی
تماشا کن، به این ترتیب جملۀ از درون و از بیرون به زودی یکی از معانی فراوان خود را
برایت آشکار خواهد ساخت."
اروین به اطراف خود مینگرد، از روی یکی از طاقچهها فیگور کوچک ساخته شده از
خاک رس که رویۀ آن صیقل داده شده بود را برمیدارد، آن را به فریدریش میدهد و میگوید:
"این را به عنوان هدیه خداحافظی از من قبول کن. هر وقت این شیء که من در
دستات قرار میدهم دست از بیرون بودن از تو برداشت، و در تو ماند، بعد باز هم پیش
من بیا! اما اگر بیرون از تو ماند، همیشه مانند حالا، بنابراین باید خداحافظیای که
تو از من میکنی همیشگی باشد!"
فریدریش قصد داشت هنوز خیلی چیزهای دیگر بگوید، اما اروین دست خود را جلو میبرد
و بعد از فشردن دست او با چهرهای که دیگر اجازه صحبت بیشتری را نمیداد میگوید: بدرود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر