سعادت.(12)


در باره روح (2)
به این ترتیب بنی آدم از شریف‌‏ترین، برترین، با ارزش‌‏ترین مطالبِ مشاهده ما می‏‌گردد. همه اما این ارزیابی بدیهی را آزادانه و طبیعی تمرین نمی‌‏کنند _ من این را در خودم می‏‌بینم. من در زمان جوانی رابطه‏‌ای نزدیک‌‏تر و درونی‌‏تری به مناظر و آثار هنری نسبت به انسان‌‏ها داشتم، آری، من سال‏‌ها در رویای خود تراکمی می‌‏دیدم که در آن فقط هوا، زمین، آب، درخت، کوه و حیوان حاضر بودند و از انسان‏‌ها خبری در آنجا نبود. من انسان‏‌ها را چنان از جاده روح منحرف گشته، چنان تسخیرگشتۀ خواسته‏‌هایشان، چنان خام و وحشی در پیِ هدف‏‌های حیوانی، میمون‏‌وار، و چنان مشتاقِ چیزهای خُرده‌‏ریز و بی‏‌ارزش روان می‌‏دیدم که خطای وخیمی توانست موقتاً بر من مسلط گردد، شاید انسان به عنوان جاده‌‏ای برای روح باشد که انگار تباه گردیده و در صدد مراجعت می‏‌باشد، که انگار باید در جائی دیگر از طبیعت این چشمه راه خود را پیدا کند.
وقتی آدم دو انسان معمولیِ مدرن را که بر حسب تصادف همدیگر را شناخته‏ و ابداً طمع چیزی مادی از هم ندارند مشاهده می‏‌کند _ و می‏‌بیند که رفتار این دو نسبت به همدیگر چگونه است، بعد آدم به گونه‌‏ای تقریباً نفسانی احساس می‏‌کند که چه تنگ هر انسان از جوّ اجباریِ خویش، از پوست‌ه‏ای سخت و لایه‏‏ دفاعی احاطه شده است، توسط توری بافته گشته از گمراهیِ روحی، از ترس‌‏ها و امیال‏‌هائی که همگی بر اهدافی جزئی نشانه گرفته شده‌‏اند و انسان را از بقیه چیزهای جدا می‌‏سازند. اینچنین به نظر می‏‌آید که انگار فقط روح است که نباید اجازه صحبت پیدا کند، که انگار احاطه کردن روح با حصارهائی کاملاً بلند از ترس و شرم ضروری می‌‏باشد. فقط عشقِ بی‌قید و شرط قادر است از این تور برای خود راه بگشاید. و روح از تمام آن جاهای گشوده گشته به ما می‌‏نگرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر