دلگرمی‏‌ها.(1)


انسان، آنطور که خدا او را به تصویر کشیده و آنطور که شعر و خرد ملت‌‏ها او را چندین هزار سال فهمیده است، با حس‌‏هائی برای زیبائی و با این استعداد خلق گشته تا از دیدن چیزها خوشحال شود، حتی اگر هم آن چیزها برایش بی‏‌فایده باشند. همواره در شادی انسان به خاطر زیبائی، روح و احساس به طور مساوی سهیم‌‏اند، و تا وقتی که انسان‌‏ها قادرند در وسط فشارها و خطرات زندگی‌‏شان به خاطر چنین چیزهائی خوشحال شوند: بازی رنگ در طبیعت یا در عکسی نقاشی شده، یک ندا در آواز دریا و طوفان یا در یک موسیقی ساخت دست انسان، تا زمانی که جهان می‏‌تواند در پس سطوح علاقه‏‌ها و مشکلات‏‌شان به عنوان یک کل آشکار یا قابل لمس گردد، در جائی که از چرخش سر یک گربه کوچک بازیگوش تا اقسام بازی‏‌های یک سونات، از نگاه تکان‏دهنده یک سگ تا تراژدی یک شاعر یک ارتباط، هزار تنوع در رابطه، در تناسب‏‌ها، قیاسها و انعکاس‌‏ها برقرار است که از زبان جاوید و جاری‏‌اش به شنونده‌‏ها شور و شادی و خرد هدیه می‏‌گردد – تا آن زمان انسان بارها بر تردید خود پیروز خواهد گشت و بر بودنش در این جهان بارها معنا خواهد بخشید، زیرا که "معنا" همان وحدت تنوع است، یا شاید همان استعداد توانائی روح، که سردرگمی‏‌های جهان را به عنوان وحدت و هارمونی می‏‌پندارند.
(از "خوشبختی"، 1949)
*
آدم باید فقط خود را همیشه از نو در کنار زندگی نگاه دارد. "روح" اغلب ما را قال می‏‌گذارد، و به ندرت از چیزهائی که طبیعت فقط با کمی عشق و صبر به ما می‌‏دهد ارزشمند‏تر است: بازی با یک گربه، یا افروختن آتش، یا تماشای ابرها، و تمام اینها منابعی می‌‏باشند که فقط کافی‏‌ست در آنها را به صدا آورد.
(از یک نامه به خواهرش مارولا در فوریه سال 1923)
*
هرچه انسان بیشتر در جهنم زندگی کند، احتیاح مبرم‌‏تری هم او به موسیقی، به شعر، به عکس، به یک خاطره از تمام آن چیزهائی که در حال حاضر نابود گشته به نظر می‌‏آیند و در اصل اما ویران نیستند دارد.

(از نامه‏‌ای به آلفرد کوبین در فوریه سال 1939)
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر