
برام پیام گذاشته: خبر مرگ رو خوندی؟ خیلی آدم خوشقلبی بود. همیشه خواهان آسایش
دیگران بود، حتی آسایش جانیان. برای زودتر از بدن جدا شدن سرِ محکومین تا نیرو در بدن
داشت با ناخنهای خودش هم که شده تیغۀ گیوتین و شمشیر را تیز میکرد، با اشعۀ چشمانش
برقی قوی به جان صندلی میانداخت تا عرق سرد نشسته بر بدن محکوم درجا خشک شود، هوای
پاک داخل آمپول میکرد نکند خون محکوم هنگام تزریق آلوده گردد.
و عاقبت امروز بعد از سیر شدن از زندگی و خداحافظی با آن، با نخی نازکتر از
تار موهایش خود را به دار آویخت. واقعاً حیف شد.
جوابی برایش نمیفرستم. میدانم که باز در حال خیالبافیست و قصد یافتن موضوعی
برای سرودن شعر نو دارد!
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر