عصرانه.(2)


برام پیام گذاشته: خبر مرگ رو خوندی؟ خیلی آدم خوش‏‌قلبی بود. همیشه خواهان آسایش دیگران بود، حتی آسایش جانیان. برای زودتر از بدن جدا شدن سرِ محکومین تا نیرو در بدن داشت با ناخن‌‏های خودش هم که شده تیغۀ گیوتین و شمشیر را تیز می‏‌کرد، با اشعۀ چشمانش برقی قوی به جان صندلی می‏‌انداخت تا عرق سرد نشسته بر بدن محکوم درجا خشک شود، هوای پاک داخل آمپول می‌‏کرد نکند خون محکوم هنگام تزریق آلوده گردد.
و عاقبت امروز بعد از سیر شدن از زندگی و خداحافظی با آن، با نخی نازک‌‏تر از تار موهایش خود را به دار آویخت. واقعاً حیف شد.
جوابی برایش نمی‏‌فرستم. می‏‌دانم که باز در حال خیال‏بافی‏‌ست و قصد یافتن موضوعی برای سرودن شعر نو دارد!
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر