سعادت.(4)


در هواپیما
وقتی چند سال پیش برای اولین بار در نمایشگاه سفر هوائی بین‏‌المللی فرانکفورت پروازهای آزمایشی ضعیف تعدادی هواپیمای یک ملخه را دیدم، افکار آرزومندانه‏‌ام این بود: "به محض اینکه وضع کمی بهتر شود، باید که پرواز کنی!" و هنگامی که دو سال بعد برای اولین بار با یک بالون کوچکِ زپلین پرواز کردم، لذت بردن و کسب تجربه از سرگیجه شگفت‏‌انگیز در بلندی و دیدن مناظر عالی و غیرمنتظره و وجه تازه چشم‌‏انداز اما شوق پرواز را در من بیشتر به هیجان آورده بود و پس از آن خواهشِ پنهان من این بود که به زودی یک بار خلبانی کنم. اما من در دهکده زندگی می‏‌کردم و همیشه فقط زمستان‏‌ها به شهرهای بزرگ می‌‏آمدم، دوستانم مرا دست می‌‏انداختند و کل حمل و نقل هوائی را ورزشی خطرناک و بسیار وحشتناک می‏‌شمردند که حداکثر راننده‌‏های سابق اتومبیل‏رانی می‏‌توانستند با آن سر و کار داشته باشند، و بر این عقیده بودند که یک انسان تا اندازه‌‏ای بالا مقام، کسی که وظایفی دارد و حتی پدر یک خانواده‏‏ است نباید به هیچ وجه «صرفاً به خاطر هیجان» به یک چنین مبل شیطانی‏‌ای اعتماد کند.
گرچه من این صحبت‌‏ها را رد نمی‌‏کردم، اما آنها هم نمی‌‏توانستند اشتیاق پرواز کردن را در من کمتر کنند. من از پرواز بر فراز سیمپلون، از گزارش‌‏های شهر پو و پاریس و دابن‏دورف و از هوانوردان ایتالیائی می‌‏خواندم، و از همسرم خبرهای منتشر شده از سقوط هواپیماها در روزنامه هفتگی را مخفی نگاه می‌‏داشتم. و صد بار به یاد می‏‌آوردم و تجسم می‏‌کردم که یک خلبان در چنین لحظه‏‌ای چه حال و احساسی باید داشته باشد. بیشتر آنها ورزشکاران زیرک سفت و سختی بودند یا سفته‏‌بازان فنی که برایشان فقط شرایط باد، قدرت موتور، سرعت‏ چرخش و قیمت پرواز مهم بود. اما خیلی از آنها حتما ماجراجوی واقعی بودند، کسانی که یک شاعر خود را به آسانی با آنها یکی احساس می‏‌کند یا اینکه می‌‏توانستند با هم برادر باشند، در آنها چیزی مانند اشتیاق وجود داشت، که افرادی مانند ما را برای سیر و سیاحت و سفر وسوسه می‌‏کند و به خاطر بیکار نشستن عصبانی می‏‌سازد، و هیچ چیز نمی‏‌تواند سیرشان کند و با هر تحققی فقط گرسنگی‏‌شان بیشتر می‌‏گردد. بدون شک این اشتیاق، هرچند در فرم‏‌های خام خود، انگیزه‌‏ای مخفی و فریب‏‌دهنده در نزد بسیاری از این خلبانان بوده است، و کسانی که از صد متری به پائین سقوط کرده و یا بر روی زمین کشیده شده بودند، کسانی که در هوا سوختند یا در آب درگذشتند، نمی‏‌توان با افرادی برابر نشاند که برای مبارزه‌‏ای شجاعانه به خاطر پول روزانه از دسترس ما خارج شده‌‏اند، بلکه آنها به جمعیت کوچک‌‏تری تعلق دارند که به عنوان بردگان آن اشتیاق مرموز و بزرگ پایان خویش را یافته‌‏اند، که استخوان‏‌هایشان در سوراخ‌‏های توده یخ قرار دارند یا کسانی که در جنگل‏‌های آفریقا، در قطب جنوب یا اقیانوس‌‏های دور هلاک می‌‏گردند. خبر مرگ لیتِم در اثر سقوط در کانال و اینکه عاقبت او پایان خویش را به عنوان خلبان در مناظق استوائی یافت و من در فرانکفورت پروازش را دیده بودم مرا در این کار تشویق کرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر