سعادت.(5)


در هواپیما(1)
زمان می‏‌گذشت و پرواز کردن برایم آرزو و معما باقی مانده بود. دو بار مقاله‏ سریع و ماهرانه‏ نوشته شده‏ از روزنامه‌‏نگارانی که همراه خلبانان پرواز کرده بودند به دستم رسید. من آنها را با هیجان فراوان خواندم، اما هیچ چیز در این مقاله‏‌ها نبود. این آقایان بر بالای ماجرا ایستاده بودند، در حالیکه من در وسط ماجرا ایستادن را بسیار طالب بودم. آنها از تعداد قدرت اسب‏‌های موتور و سرعت چرخش آن در ثانیه باخبر بودند، از داستان زندگی هوانورد خود اطلاع داشتند، کارخانه‌‏ای که موتور هواپیما را ساخته بود می‏‌شناختند، آنها می‌‏دانستند که چگونه از غرور زمانه‏ و از رویای باستانی بشر و تحقق بخشیدن آن توسط بلریو تعریف کنند. اما آدم از پرواز کردن یا خیلی کم و یا هیچ اطلائی به دست نمی‏‌آورد. در این مقاله‏‌ها فقط چیزهائی نوشته شده بود که آدم از قبل هم می‏‌دانست، یا آنکه آنها را حداقل نویسنده می‌‏توانست قبلاً هم بداند. بنابراین پرواز کردن بایستی در واقع اهمیت کمی داشته باشد؛ پرواز کردن یک "احساسی نشاط‏‌بخش و مغرورانه" بود، و یادآور بنا نهادن سنگ یادبود و جشن سالانه، آدم "کاملاً احساس اطمینان می‏‌کرد، و هیچ خبری از احساس ترس یا سرگیجه نبود"، بنابراین پرواز کردن باید چیزی شبیه به یک پیاده‌‏روی از مونیخ به سمت نیفن‏بورگ بوده باشد. یا نویسندگان آن مقاله واقعاً بر این نقطه نظر فرهنگ عموی و غیرشخصی که مقاله‌‏شان آن را برجسته می‌‏ساخت معتقد بودند، یا اینکه نشان دادن احساسات واقعی یک پرواز برایشان بسیار دشوار بود. من امروز فکر می‌‏کنم که فرضیه دوم صحیح بوده است.
حالا بهتر است که به اصل مطلب بپردازم: من دیروز پرواز کردم. هوانوردان به شهر بِرن آمده بودند، یک روز صبح از بالای بام خانه‌‏ام صدای وژ و وژ یک دستگاه را شنیدم و یک هواپیمای یک ملخۀ زیبا، کاملاً مغرور و سرد و اصیل طوری که انگار می‌‏خواست قلبم را به پیچش اندازد از بالای سرم در حال حرکت کردن و رفتن دیدم. روز بعد با آنها پرواز کردم. و حالا می‏‌خواهم کوشش کنم، برخی از برداشت‏‌هایم از این اولین پرواز زندگی‏‌ام را تا آنجائی که امکان‏پذیر باشد اطلاع دهم، و چون داستان "تحقق رویای باستانی بشر" از "پیروزی هوش بر ماده" و تمام آن چیزهائی که برای هر کس آشنا می‌‏باشند، بنابراین من می‏‌خواهم تلاش سخت و حق‏‌ناشناسی را انجام دهم، می‌‏خواهم فرهنگ و تکنیک و تمام این چیزها را به کنار بگذارم و تنها چیزهائی که خودم تجربه کردم یادداشت کنم. من در این تصمیم توسط نادانی عمیقی پشتیبانی می‏‌گردم: من نه از نام کارخانه‌‏ای که موتور را ساخته است باخبرم، نه از تعداد قدرت اسب‏‌های موتور آگاهم، نه وزن آن را می‌‏دانم، و نه از اجازه وزن بارش باخبرم. من هیچ چیز بجز اینکه حالا عاقبت پرواز کرده‌‏ام چیزی نمی‌‏دانم، و اینکه این کار برایم ابداً بدیهی و کاری که فرهنگی عمومی باشد به نظر نرسید، بلکه خیلی بیشتر ماجراجویانه بود. من واقعاً "صرفاً بخاطر هیجان" پرواز کردم، و هیجان لذت نامحدودی برایم به ارمغان آورد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر