
در باره روح (7)
و تو میاندیشی: آه، ای ارواح خجالتی! آیا روزی، زیبا و دوستانه در تجربهای
رهائیبخش سبز خواهید گشت؟ در اتحاد با یک عروس، در نبرد به خاطر یک باور، در عمل و فداکاری
_ شاید هم غفلتاً و ناامیدانه در یک عمل شتابزده و مورد تجاوز قرار گرفته و نهان گشتۀ
خواهشهای یک قلب تاریک، در یک شکایت وحشی، در یک تبهکاری و در یک عمل شرارتآمیز؟
و من و ما همه: چگونه میخواهیم روح خود را از این جهان عبور دهیم؟ آیا مؤفق خواهیم
گشت که به آنها کمک کنیم و آنها را در اشارات و در کلماتمان شرکت دهیم؟ آیا ما قطع
امید خواهیم کرد، آیا ما به دنبال کمیت و سستی خواهیم رفت، آیا پرنده را باز هم در
قفس خواهیم کرد، آیا باز حلقه در بین بینی خود وصل خواهیم کرد؟
و تو احساس میکنی: همه جا، هر جائی که حلقهبینیها و پوست گوریلها دور انداخته
میگردند، در آنجا روح مشغول به کار است. اگر روح آزاد میبود، ما میتوانستیم حالا
مانند انسانهائی شبیه به گوته با هم صحبت و هر نَفَسی را مانند یک نغمه احساس کنیم.
روح بیچاره و شگفتانگیز، آنجائی که تو هستی، انقلاب و شکستن فاسدین، زندگی تازه و
خدا آنجاست. روح عشق است، روح آینده است، و تمام چیزهای دگر تنها شیءاند، ماده و
فقط مانع میباشند.
افکار به آمدن ادامه میدهند: آیا ما در زمانهای زندگی نمیکنیم که خبرهای
جدید خود را با صدای بلند اعلان میدارند، زمانهای که پیوندهای میان انسانها در حال
لرزش و دستخوش تغییر است، زمانهای که در حجم عظیمی خشونت در آن رخ میدهد، مرگ شدت
میگیرد، یأس فریاد میکشد؟ و آیا روح نیز در پشت این روندها نایستاده است؟
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر