عطر بهار مستی به جان می‌بخشد

قدرت دید چشم سمت راستم متفاوتتر از چشم چپم میباشد، درست مانند قسمت راست و چپ مغز در سرم. و سهم مغز سمت راست سرم در بینش، نصف سهم آن نیم دگر است!
ولی با این حال، انگشتهای دست چپم از قسمت تنبل مغز دستور میگیرند! مثلاً وقتی روزی روزگاری بخواهد شست دست چپم شکل بیلاخ به خود بدهد، مخاطبم ده کوچه هم رد شده است. اما دست راستم وحشیست، مثل آنارشستها نه دستور از چپ و نه از راست مغز، بلکه مستقیم از رگ و پی درهم فرو رفته بی سر و ته در کاسه سر میگیرد. اگر هم گاهی به هوس میافتد، و گوش میسپارد که دستور چه میتواند باشد، فقط از این روست که تا عکسش را به نمایش بگذارد! درست مانند آن بودیستی که پدر و مادرش به او گفته باشند: این کتاب چند صفحهای کتاب راهنمای زندگی توست، و اگر آنچه درونش نوشته آمده است را خوب اجرا کنی، هم در این دنیا با آسایش زندگی خواهی کرد، هم در آن گیتی. و بعد این بودیست با وجود دانستن این مطلب اما عکس آنچه در کتاب آمده را مو به مو عملی میسازد!
پای راست و چپم هیچ کم از این دو دست ندارند! با این تفاوت که کف پاهایم در تابستان در کفش عرق میکنند و بوی بدی میگیرند، اما دستهایم در زمستان با دستکش هم نه تنها عرق نمیکنند بلکه گاهی هم انگشتها مثل شاخههای نازک بید میلرزند!
هیچوقت راضی نشدم شکل دو نیمه شده مغزم را تغییر بدهم. چرا باید این کار را بکنم؟ چه کسی میگوید بیلاخ فوری دادن هم هنر است؟ ثواب بیلاخ ندادن بیشتر است، و کسی هم بخاطر دیدن این حرکت شنیع! دیگر از دستم دلگیر نمیشود! تازه بعد از چند بار قصد انجام این کار و به موقع توفیق نیافتن در آن! این عمل خود به خود از مرکز اصلی اتاق فرمان حذف و آدم کمی مؤدبتر میگردد!
خدا را چه دیدی، شاید قیافهام در اثر حذف تدریجی امثال چنین رفتارها، کمکمک نورانی شود و من هم روزی برنده مسابقه انتخاب پاپ اعظم گردم!
عکسی از خود می‏گیرم،
و به جای نگاه کردن به خویش در آینه،
در مونیتور، و در قطع بزرگ، فقط عکس تو را میبینم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر