پوشاندن حقیقت برای شیرین‌کامی!


با اینکه از مزۀ تلخ بدش نمیآید و در روز بیشتر از ده بار تکهای تریاک به اندازه یک لوبیا چیتیِ چاق را مانند آدمس میجود و بعد از خُرد کردنش آن را با زبان به سقف دهان میچسباند و طوری میمکد که دهان هر بیننده بیخبری به آب میافتد، اما با این وجود واژه "تلخ" از واژههای مورد علاقهاش نمیباشد! او نه به سراغ کتابهائی میرود که پایانی تلخ و ناشاد دارند، نه چنین فیلمهائی را تماشا میکند و نه واژه تلخ را به کار میبرد. سرش به کار خودش مشغول است، فقط دود سیگارهائی که پی در پی میکشد باعث مزاحمت همسایههاست، وگرنه همه از او راضیاند و در عزا و عروسی از او هم دعوت میکنند. برایش مهم نیست چه فصلی از سال است، و یا به خانهای که میرود آیا عزا یا جشن ختنهسوران در آن برپاست. به خانه همسایهها همیشه با دمپائی پلاستیکیای میرود که بعد از آمدن به این خانه خریداری کرده بوده است. از آن زمان بیست سال میگذرد. او موهایش حالا دیگر سیاه نیستند و کمرش کمی خمیده شده است، اما دمپائی پلاستیکیاش هنوز هم هنگام بالا و پائین رفتن ازپلهها مانند روز اول بازیگوشانه تلق تلق میکنند و انگار نه انگار که بیست سال از سنشان میگذرد و دیگر بزرگ شدهاند.
باز هم در حال جویدن سوخته تریاک است. تصورِ تلخی معجونی که در دهان دارد غذا را از معده تا گلویم بالا می‌آورد و با باقی مانده شیرینیِ قند قاطی میسازد، به گلویم مزهای ترش میبخشد و آرام آرام دوباره پائین میرود.
به اشاره من برای نوشیدن چای اهمیتی نمیدهد و همچنان در حال جویدن است، بدون آنکه حالت چهرهاش بخاطر مزه تلخ تریاک تغییری کند میگوید: "ببین، تو منو میشناسی. خوب میدونی که بخاطر عشق به مردم شیرینی رو بر خودم حروم کردم. و خوب میدونی که از تلخ‌گوئی هم بیزارم، اما در عوض تا دلت بخواد عاشق حقیقت و آن تلخیِ شیرینش هستم!"
حالا او در حال جمع کردن سوختههای آسیاب شده تریاک از روی دندانهایش بوسیله زبان است تا آنها را به سقف دهانش بچسباند و مشغول مکیدنشان شود. دراین حالت حرف زدن گاهی برایش مشکل میآفریند و باعث خندهام میگردد.
من از فرصت استفاده میکنم، و با این امید که تُرشی ایجاد شده در حلقم آرام گیرد به چای درون لیوان کمی آب لیمو اضافه میکنم، جرعهای از آن مینوشم و او ادامه میدهد: "حس ناسیونالیستی در من در دوست داشتن مردم ایران تجلی پیدا میکنه. با تمام عادات و صفات ناخوشایندی هم که اگر احیاناً بدانها اجباراً مبتلا شده باشند باز هم عاشقشونم و دوستشون دارم!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر