خودکفائی.

خیلی داره سعی میکنه تعجبشو مخفی نگهداره و طوری رفتار کنه که مثلاً همه چیز روبراهه و روال عادیشونو طی میکنه!
من یک چشمی بهش نگاه میکردم و همزمان از خودم میپرسیدم: دلیل داشتن دو تا چشم چی می‌تونه باشه؟ در دوران کودکی هم همیشه وقتی از این دست سؤالها به ذهنم میرسید با جواب دندان شکن: "کار خدا بی‌حکمت نیست" قضیه رو یک طوری ماست مالی میکردن. حالا هم این جواب گوشه ذهنم برای خودش یه گوشه دراز کشیده و داره نگاه میکنه ببینه که بالاخره من دلیل داشتن دو عدد چشم رو کشف میکنم یا نه!
در اینکه خیلی از اعضای بدن انسان دو سوراخهست شکی درش نیست! مطمئنم که کسی از داشتن دو تا گوش ناراضی نیست. اما وقتی گوشهای درازی نصیبش میشه کلی از دست زمونه شگوه و شکایت میکنه! یا عمل جراحی کوچک کردن گوش هنوز مد نشده و یا اینکه از نظر اقتصادی صرف نمیکنه که مثل دماغ داد دستِ جراح و کوچکش کرد. خیلی‌ها حتی معتقدند که گوشِ دراز نشونه هوش زیاده! ولی اگه به کسی بگی: اِوا چه گوشات قشنگه، چقدر شبیه و اندازه گوشای خره، انگار فحش خواهر و مادر بهش داده باشی ناراحت می‌شه! حالا این تضاد رو باید به چه شکل حل کرد نه شتر می‌دونه و نه زرافه، هرچند گوشهای زرافه هم بلنده، ولی هوش زرافه کجا و هوش خر کجا، هوش خر از نوع زمینیه! ــ "فرق از زمین تا آسمانست" ــ اینو من نگفتم، اینو یک گورخر گفت و در رفت. باری، آری، میگفتیم! خلاصه، داشتم یک چشمی به رفیقم که هنوز هم خوب تو نقشش فرو نرفته بود، ولی هنوز هم از رو نمیرفت و نمیخواست بپرسه که جریان از چه قراره؟ چرا یک چشمی نگاهم میکنی؟ و در عوض بجای سؤال کردن دستشو مثل ایتالیائیها در حال صحبت کردن مدام حرکت میده و طرف چشمی که بسته است میبره تا عکسالعمل منو ببینه! انتظار داره به سؤال طرح نشدهای پاسخ بدم!
اما فکر کردن به اینکه چرا انسان به جای یک چشم دو چشم داره، و همینطور بخاطر پیدا نکردن یک جواب قانع کننده باعث میشه که به جای خاموش کردن کنجکاوی این رفیق خلتر از خودم ازش بپرسم که چرا انسان دو تا چشم داره؟
کنجکاویش دستخوش تلاطم میشه، با دستپاچگی میگه: پس باید چند تا داشته باشه؟
میگم: یکی.
کنجکاویش تبدیل به تعجب میشه، میگه: چرا یکی؟
خیلی دلم میخواست میدونستم آدم باید چند تا چشم میداشت تا این سؤال سخت و وقتگیر خودشو مثل سریش به ذهنم نمیچسبوند و من میتونستم بجای این بچهبازی با فراغ بال برای این خُل دلیل یک چشمی نگاه کردنمو توضیح میدادم. اینکه یکی از دلایل قانع کننده داشتن دو گوش لذت بردن از شنیدن موسیقی به طریق استریوفونیکه حرفی توش نیست. ولی اگه اینطوره پس چرا آدم دارای سه تا چشم نیست تا همه چیزو سه بعدی ببینه و حالشو ببره! پس از لحظهای با ناامیدی میپرسم: پس چند تا؟
سرشو کمی به پائین خم میکنه، با انگشت اشاره دست راست تمام سطح لب پائینشو میپوشونه و با بقیه انگشتها چونشو نگه میداره، چشماشو ریز میکنه، سرشو تکون آرومی میده و میگه: همین دو تا خوبه! وگرنه یکی میاد میپرسه چرا آدم هزار تا پا نداره!؟ چرا صد تا دست نداره و شیش تا کله!
بعد دستشو میاره پائین، کمی آروم میگیره و میپرسه: جریان چیه؟ چرا یک چشمی نگاهم میکنی؟
جوابی که داد چیزی به دانشم اضافه نکرد. سؤالش اما بیموقع و غافلگیرانه بود و جلوی راهِ رسیدنم به یک جواب درست و حسابی یهو سد ساخت.
با این حال مزاح با دوست از واجباته! گفتم: دلیلش خیلی واضح و آشکار جلوی چشمته! برای اینکه همونطور که میبینی دور قاب چپ عینکمو با دستمال کاغذی پوشوندم و محکم چسبکاری کردم! ادلیل از این واضحتر؟
با تعجب میپرسه: آخه چرا؟
داستان دونهای که از دو\سه ماه قبل کنار پلک چپم در اومده، و جریان رفتن به داروخانه و خریدن یک کِرم و سه روز مصرف بیفایدهاش و بعد از رفتن پیش چشمپزشک و تجویز مصرف دوباره همون کِرم اما برای مدت سه هفته رو مو به مو براش تعریف کردم، و گفتم که بینتیجه موندن این درمونِ آخری بالاخره مجبورم کرد که خودم دکتر خودم بشم، و چون حدس میزنم که دلیل سبز شدن این دونه احتمالاً از نگاه طولانی مدت به مونیتور سرچشمه گرفته باشه، بنابراین برای دادن استراحت به چشم چپ و از تنش خارج ساختنش دست به این روش درمون زدم.
تعجبش رنگ میبازه و لایهای از تفکر جاشو میگیره و زیر لب زمزه میکنه: آره، درست میگی، داشتن یک چشم هم بد نیست!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر