موش‌های صحرائی.(5)


والبورگا: پاپا!
خانم جان: دوشیزه، تو انباری زیر سقف!
خانم جان و والبورگا به وسیله پلهها از میان دریچه داخل انباری میشوند و آن را پشت سر خود میبندند.
دو آقا، مدیر هارو هاسنرویتر و هنرپیشه درباری یتل ناتانل از میان در راهرو ظاهر میشوند. مدیر قد متوسطی دارد، صورتش تمیز اصلاح شده و پنجاه ساله است. او قدمهای بلندی برمیدارد و خلق و خوی خوشی از خود نشان میدهد. چهرهاش بُرشی نجیبانه و چشمهایش حالتی جسورانه دارند. رفتارش گرم است. اصولاً طبیعتی آتشین دارد. او یک پیراهن روشن تابستانی بر تن کرده، کلاهش را به عقب برده است، و کت و شلوار فراک و کفش ورنی بر پا دارد. با به عقب رفتن یقه کت یک مدال نشسته بر سینهاش دیده میشود. ــ یتل هنرپیشۀ دربار بر روی پیراهن نازکی کت و شلوار سفید رنگی پوشیده است. او یک کلاه حصیری بر سر، یک عصای ظریف در دست چپ و کفش زرد رنگی به پا دارد. او هم صورتش تمیز اصلاح شده است و بالای پنجاه سال سن دارد.
مدیر هاسنرویتر صدا میزند: جان! خانم جان! بله، اینجا دخمه منه، یتل عزیز! اینجا همه چیز دارم، هرچیز باشکوهی که از تآتر باقی مانده بود را در اینجا جمع کردهام: نسخههای قدیمی، ژنده پارههای قدیمی! ــ جان! جان! او باید اینجا بوده باشد، هنوز لوله چراغ داغ است! ــ او با یک کبریت چراغ را روشن میکند. بفرما! حالا میتونید بیدها، موشها و بازار دستفروشیام را در نور ببینید.
ناتانل یتل: آیا کارت منو دریافت کردید، بهترین مدیر؟
مدیر هاسنرویتر: خانم جان! من برم ببینم که آیا تو انباری زیرشیروانی است یا نه. ــ او چابک از پلهها بالا میرود و دریچه را تکان میدهد. ــ بسته است! البته باز هم این لمپن کلید را به پیشبندش بسته است. ــ او با عصبانیت با مشت به دریچه میکوبد. ــ جان! جان!
ناتانل یتل، کمی بیصبرانه: مدیر، آیا بدون جان نمیشه؟
مدیر هاسنرویتر: چی؟ آیا فکر میکنید که من این تکه پاره را که شما برای نمایش احتیاج دارید به تنهائی و بدون جان از میان سیصد جعبه و صندوق، آن هم با فراک و مدالها و طوریکه من از پیش شاهزاده میآیم میتونم پیدا کنم؟
ناتانل یتل: اجازه بدید! من در لباسِ پاره در این نمایش شرکت نمیکنم.
مدیر هاسنرویتر: خوب پس با زیرشلواری بازی کنید! برای من چه فرقی میکنه! برای من مزاحمتی ایجاد نمیکنه! فقط فراموش نکنید که چه کسی روبروی شما ایستاده! به این خاطر، اگر یتل، هنرپیشۀ دربار ــ خوب باشه! ــ بزرگواری کنند و سوت بزنند، با این حال مدیر هارو هاسنرویتر از جایش تکان نمیخورد. وقتی یک کمدین به یک عمامه کهنه و یا دو چکمه کهنه از پوست ماهی احتیاج داشته باشه، باید یک بزرگ خانواده، یک پدر خانواده، تنها بعد از ظهر یکشنبهاش را هدر بدهد؟ آیا باید مانند یک سگ چهار دست و پا تو هر گوشه انبار راه بروم؟ نه، دوست عزیز، برای این کار باید کسی دیگری را پیدا کنید.
ناتانل یتل خیلی آهسته: نمیتونید به من بگید چه کسی باعث عصبانیت شما شده؟
مدیر هاسنرویتر: پسرم، من تا همین یکساعت پیش پاهامو زیر میز یک شاهزاده قرار داده بودم. من بخاطر شما سوار یک اتوبوس لعنتی و درشکه در این منطقه لعنتی شدم ... اگه نمیتونید سپاسگزار مهربانیام باشید، میتونید گورتونو گم کنید!
ناتانل یتل: شما برای ساعت چهار بعد از ظهر به من وقت دادید. شما یک ساعت تمام من را در این ملک استیجاری وحشتناک، در این دالانهای دوستداشتنی در میان کودکان اوباش در انتظار گذاشتید ... من انتظار کشیدم اما کوچکترین انتقادی از شما نکردم! و حالا آنقدر خوشمزهاید که برام به اندازه یک تف دهان هم ارزش قائل نیستید.
هاسنرویتر: پسرم ...
ناتانل یتل: برید به جهنم، من پسر شما نیستم! بلکه شما را دلقک خود میکنم و میذارم برای شش گروشن پشتک بزنید!
او خشمگین کلاه و عصایش را برمیدارد و میرود.
مدیر هاسنرویتر تعجب میکند، بعد قاه قاه میخندد و در پشت سر یتل فریاد میکشد: خودتونو مسخره نکنید! ــ و بعلاوه من اجاره دهنده ماسک نیستم! ــ صدای شدید بسته شدن در راهرو به گوش میرسد. مدیر هاسنرویتر ساعتش را کوک میکند. گاو لعنتی! کله‌خر نفرین شده! خدا را شکر که این گاو لعنتی رفت!
او ساعتش را دوباره داخل جیب میکند، اما بلافاصله آن را در آورده و به صدایش گوش میسپارد. در این ضمن ناآرام به این سو و آن سو میرود، میایستد، به کلاه که داخلش یک آینه قرار دارد نگاه میکند و موهایش را دقیق شانه میزند. او به نزدیک میز میانی نزدیک میشود و چند نامه را که آنجا روی هم تلنبارند باز میکند. و در این حال زمزمه‌کنان آواز میخواند:
آه اشتراسبورگ، آه اشتراسبورگ،
تو شهرِ خیلی قشنگ.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر