موش‌های صحرائی.(1)

خانم جان: اما بله! البته! من که بهت گفتم، پائولینه.
پیپرکارکا: خوب باشه. من حالا میخوام به اشلاختنزه یا هالنزه برم. باید برم و باید ببینم که آیا اونو میبینم!
 او اشگهایش را خشک میکند و قصد بلند شدن دارد.
خانم جان از بلند شدن پیپرکارکا ممانعت میکند: پائولینه! بخاطر خدا، فقط این کار رو نکن! این کار نه! به هیچ قیمتی در جهان راضی نشو. این رسوائی به بار میاره و فقط بیفایده خرج رو دست میذاره. و حالا شما چرا باید در این موقعیت به دنبال این رذل کلاهبردار بدوین!؟
پیپرکارکا: پس باید صاحبخونم امروز مفت و بیفایده انتظارمو بکشه. من میپرم تو آب لندورکانال و خودمو غرق میکنم.
خانم جان: پائولینه! آخه چرا؟ آخه چرا، پائولینه؟ دقت کنین، بخاطر خدا گوش کنین ... فقط یک لحظه کوچیک ... فقط یه لحظه خیلی کوچیک به من گوش کنین، و دقت کنین که من چی بهتون میگم! اینو اما شما میدونین، من اینو به شما زیر ساعت در آلکساندرپلاتس وقتی از بازار سرپوشیده بیرون اومدم فوری گفتم، من فوری متوجه شدم و اینو بهتون گفتم. من چی گفتم؟ من فوری ازتون پرسیدم، پول، این مُردهخور کوچیک، او نمیخواد از پول چیزی بشنوه! وضع خیلیها اینجا اینطوره، وضع همه اینجا اینطوره، اینجا وضع میلیونها دختر اینطوریه! و بعد گفتم ... بعد چی گفتم؟ من گفتم بیا، من میخوام کمکت کنم.
پیپرکارکا: دیگه طبیعیه که با این تغییرِ هیکلم اجازه ندارم خودمو تو خونه نشون بدم. مادر با اولین نگاه جیغ میکشه! پدر هم سرمو به دیوار میکوبونه و منوو میندازه تو خیابون. حالا هم دیگه بیشتر از دو سکه طلا که تو آسترِ کُتم دوختم پولی ندارم. کاش این شریر برام نَه مارک باقی میذاشت و نَه فنیگ.
خانم جان: دوشیزه، شوهر من سرکارگر بناست. دوشیزه، اگه شما فقط کمی دقت بکنین ... بخاطر خدا کمی به پیشنهادهای من دقت کنین. دوشیزه، بعد به هر دو نفرمون کمک میشه. هم به شما کمک میشه و همون اندازه هم به من کمک میشه. بعلاوه پائولینه، به شوهر من هم کمک میشه، او تا حد مرگ دلش بچه میخواد، چون تنها بچه خودمون، آدلبرت کوچولو بخاطر بیماری دیفتری مرد. ما از بچه شما انگار که پیش مادرشه نگهداری میکنیم. بعد شما میتونین دوباره دنبال گنجتون بگردین، بعد میتونین دوباره کار کنین، دوباره میتونین برین پیش پدر و مادرتون، بچه پیش ما میمونه و هیچ آدمی هم تو جهان لازم نیست از قضیه بوئی ببره.
پیپرکارکا: اونم من! من خودمو میندازم تو آب کانال! ــ او از جا بلند میشود ــ من یه نامه مینویسم و اونو تو جیب ژاکتم میذارم: تو با این شرارت لعنتیت پائولینتو مجبور به غرق شدن کردی! بعد نام کامل آلوئیز تئوفیل برونر سازنده ابزار موسیقی رو هم بهش اضافه میکنم. چون او باید بعد ببینه که چطور میتونه با قتل شخصِ بخصوصی کنار بیاد.
خانم جان: دوشیزه، صبر کنین، من باید اول قفل درو باز کنم! خانم جان طوری رفتار میکند که انگار میخواهد پیپرکارکا را به بیرون مشایعت کند.
اما قبل از آنکه آن دو به دهلیز برسند، برونو مِشلکه آهسته و بررسی‌کنان از درِ سمت چپ داخل شده و میایستد. برونو مِشلکه قامت نسبتاً کوتاهی دارد، دارای گردنی مانند گاو اما کوتاه و شانههای ورزشکارانه است. پیشانی کوتاه و رو به عقب کشیده شده، موها مانند ماهوت‌پاکن، جمجمهای کوچک و گرد، چهرهای خشن و بیرحم. سوراخ سمت بینی پاره و جای زخم دیده میشود. کمر این انسان تقریباً نوزده ساله قوز کرده و به جلو خم شده است. دستان زمختش آویزانِ بازوهای بلند و عضلانیاند. مردمک چشمانش سیاه، کوچک و نافذند. او مشغول سرهم‌بندی کردن یک تله‌موش است.
برونو خواهرش را مانند یک سگ با سوت صدا میزند.
خانم جان: الان میام، برونو. دوباره چی میخوای؟
برونو ظاهراً مجذوب تله‌موش است: من فکر کنم، من باید اینجا تله‌موش کار بذارم.
خانم جان: آیا چربی توش گذاشتی؟ ــ به پیپرکاراکا: او برادر منه. نترسین، دوشیزه!
برونو مانند حالت قبل: جان، من امروز اعلیحضرت ویلهلم رو دیدم. من همراه قراولها رفتم.
خانم جان به پیپرکارکا که از ظاهر برونو از ترس افسون شده است: او فقط برادر منه، آروم باشین! ــ به برونو: پسر، چرا دوباره وضع ظاهرت اینطوریه؟ دوشیزه باید بخاطر تو بترسه.
برونو مانند حالت قبل بدون نگاه کردن: اجی مجی، من یه روح هستم.
خانم جان: برو تله‌موشتو کار بذار!
برونو مانند حالت قبل خود را آرام به میز نزدیک میسازد: بله، دوباره یه شغل مفت و مجانی. اگه چوب کبریت میفروختم بیشتر توش پول داشت.
پیپرکارکا: خداحافظ خانم جان.
خانم جان با عصبانیت به برادرش: نمیخوای بری و راحتم بذاری!
برونو قوز کرده: عصبانی نشو. دارم میرم.
او مطیع دوباره خود را به اتاق مجاور میکشاند و خانم جان فوراً پشت سر او در را میبندد.
پیپرکارکا: من اصلاً میل ندارم با این پسر تو باغوحش گرونهوالد هم برخورد کنم. نه در شب و نه در روز.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر