عشوه قبرسی.

وقت گوش دادن به شادروان Nicolae Neascu شوق به سراغم آمد.
هفته پیش سفر به دور دنیا را به پایان رساند. این سفر دو سال طول کشیده بود. دیروز به دیدارش رفتم تا هم دیداری تازه کنیم و هم من فیلم و عکس‌های این سفر را ببینم و بشنوم چه دیده و چه شنیده است.
بجای تعریف کردن از ماجراهای خوشِ سفرش، انگار که با من سر جنگ داشته باشد بدون مقدمه میپرسد "چرا خرهای ناحیه شما همشون غمگین هستن؟!" و بعد از نگاهی به عکسِ خری که به دیوار اتاقش آویزان است ادامه میدهد "البته باید بگم که فقط این خرای افغانستان نیستن که غمگینن، تو پاکستان هم همینطوره، اگه  خروار خروار یونجه هم جلوشون بریزی باز هم خوشحال نمیشن و لبخندی تحویلت نمیدن! خدا پدر و مادر سگ و گربههاتونو بیامرزه، لااقل اونا برای تشکر و خر کردن آدم دُمی تکون میدادن! تو هندوستان هم که بیچارهها برای گوزیدن جون نداشتن چه برسه به اینکه لبخند هم بزنن!"
بدون آنکه لااقل تعارف به نشستن کند همچنان ادامه میدهد "ولی حالا برو قبرس ببین اونجا چه خبره!. پسر، نمیدونی خرای اونجا چقدر نازن، وقتی لبخند میزنن انقدر خوشگل و بامزه میشن که آدم دیگه دلش نمیاد سوارشون بشه! طوری آهسته آهسته برای خودشون بارشونو میبرن که انگار تو ساحل دریا مشغول قدم زدن هستن. کاه و یونجه مرغوب میخورن و دِسرشون هم سیب و هویج و کاهو و خربزهای هست که توریستها بهشون میدن. هوای تمیز تنفس میکنن، توریستهای خوشگل ناز و نوازششون میکنن و با مایوهای دو تیکه طوری سوارشون میشن که هر مردی هوش از سرش میپره و تو دلش میگه: کاش منم خر بودم! خوب با این احوال چرا نباید خرای قبرسی بخندن؟ هم خر خوش، هم صاحبِ خر خوش! اونجا انقدر به خر احترام میذارن و براشون ارزش قائلن که برای بچههاشون نیستن! از آفریقا و جاهای درب و داغون دیگه گله گله گورخرا میان اونجا میگن ما هم خریم! وضع خرای اونجا اینطور خوبه!"
از هیجان و تعریف کردنش از خرهای قبرسی خندهام میگیرد و میگویم: "خوب خره! اگه تو هم در کشورهائی مثل افغانستان و هند و پاکستان و ... بعنوان خر متولد میشدی ــ البته نه برای زندگی کردن بلکه برای باربری و برای حمل مواد ضروریای که باید مثل فشنگ جابجا بشن تا مشتریها از خماری تلف نشن ــ و برای حمل سریع بارهای سفارشی نشادر تو مقعدات میکردن نه تنها لبخند زدن از یادت میرفت بلکه جد و آبادت رو هم فراموش میکردی! یا اگه برای یادآوری اینکه تو خری و باید تندتر بری با میخ طویله مدام میزدن تو پهلو و شکمت، خنده که چیزی نیست خدا رو هم فراموش میکردی. آیا اگه وضعت اینطور بود زندگیت گریهدار نمیشد!؟ تازه این رفتاریه که صاحب خر! با خر میکنه. پسربچهها هم وقتی سر صاحب خر رو دور میبینن چند تا مشت و لگد حواله خر بیچاره میکنن. دلیلش شاید این باشه که چون از دوران طفولیت انقدر بهشون گفتن "مثل خر نمیفهمی" با خر دشمن شدن! و به همین دلیل هم همیشه وقتی سر کسی رو کلاه میذارن میگن: طرفو خر کردیم!!
وقتی هیجانش با توضیحات من کمی کمتر میشود میگوید: "اون طرفا آمار هم گرفتم و با خیلی از خرا مصاحبه کردم. خیلیهاشون اصلاً نمیدونستن خنده یعنی چی! هی براشون مثل دلقکها ادا و اطوار درمیآوردم شاید خندهشون بگیره و بگم خنده یعنی این! ولی حرکاتم بجای خنده باعث تعجبشون میشد! آهان گفتم تعجب، یادم افتاد: یه روز یک خر لاغر خیلی کوچولوئی رو دیدم که هاله نوری از تعجب به جای غم چهرشو پوشونده بود، و به مردم نگاه میکرد و هی آه میکشید! رفتم پهلوش، ازش پرسیدم چرا متعجبی؟ آیا آدرس خونه تو فراموش کردی؟ چرا هی آه میکشی؟ زد زیر گریه و گفت: تعجب میکنم که این آدما چطور میتونن خرا رو غمگین ببینن ولی بازم بخندن؟! تو دلم بهش حق دادم، ولی خوب خنده رو که نمیشه از بین برد! مگه آدمای بیچاره چه گناهی کردن که نباید به خاطر غمگین بودن خرا بخندن! برای اینکه ناراحتی رو از دلش در بیارم، یهو زیر خمشو گرفتم، گذاشتمش رو کولم و چندین دور چرخوندمش، و بعد شروع به دویدن کردم. اما درست لحظهای که سرمو بالا کردم تا بهش بگم <خر سواری مجانی هم مزه میدهها، حالا لااقل یک کم بخند!> ناگهان قهقهای مثل شیهه اسب کشید، شاشش جاری شد و از سر تا زانوهامو خیس کرد!"
در حالی که غش غش میخندید ادامه میدهد "اما به خنده انداختنش میارزید!" و بعد از جیبش چند عکس درمیآورد و میگوید: "بفرما، این هم عکسهای خرای خودمونه. ببین یکیشونو محض رضای خدا بدون لبخند میبینی!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر