بی سر و ته.

حتماً شما هم مانند من بارها از دوست و آشنا و فامیل این جمله "از تعجب زبونم بند اومده بود!" را شنیدهاید. من اما بند آمدن زبان به هنگام تعجب را اغراق میدانم! اغراق یا بزرگ کردن ماجرائی گاهی باعث خنده و تفریح میگردد! به این خاطر "یک کلاغ چهل کلاغ کردن!" ضربالمثلیست که همه آن را از حفظ‌اند! تفریح و خنده و لحظهای شادی کردن با بخشیدن اغراق به موضوعی اما میتواند گاهی ویرانگر باشد، مانند سونامیای که ناگهان خود را بر ما ظاهر میگرداند. اغراق و دروغ وقتی میتوانند ادعا کنند با هم هممعنا نیستند که در داشتن «غ» همداستان نگردند! درست مانند قر دادن و غر زدن که هر دو دارای «ر» مشترکیاند ولی در معنا با هم غریبهاند! و دیگر اینکه بعضی تنها با «غرق» گشتن در دروغ و با به کارگیری از فن اغراق است که میتوانند «خود ندیدنها! و خود کم‌بینیها!»ی آزار دهنده خویش را ضربه فنی و پشتشان را به خاک بمالند! آیا واقعاً این شما را نمیترساند وقتی میبیند که خیلی ساده میتوان «غلو» را به «غول» تبدیل کرد.
من اما تعجیم موقعی به اوج خود رسید که در اثر هیجان الف «اغراق» از چشمم افتاد و نقطه غین را هم با خود برد و عراق پیش چشمم ظاهر گشت. با این وجود زبانم بند نیامد! ولی انگار لال شده بودم. هرچه فریاد میکشیدم صدایم به گوش خودم هم نمیرسید.
سونامی گاهی وقتی خودش را نشان میدهد که تو زبانت از تعجب بند آمده باشد و نتوانی فریاد بکشی. من لال شده بودم و گفتن سونامی برایم ناممکن شده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر