پزشک معجزه‌گر.


بهترین توصیهای که آدم میتواند به یک مهاجر تازه بکند این است: "یک پزشک باشید!"
در سالهای دهه سی وقتی مهاجرت به آلمان به نقطه اوج خود رسید، چنان ازدحامی از پزشکان بوجود آمده بود که خانمهای خانهدارِ محتاط یک تابلو به در خانههای خود آویزان کرده بودند: "ساعت مراجعه برای پزشکان فقط از ساعت سه تا چهار بعد از ظهر."
امروز اما کاملاً متفاوت است. مردم گرچه بیشتر بیمار میشوند، اما تعداد کمتری هم پزشک میگردند. اسرائیل به بهشت واقعی پزشکان تبدیل شده است.
البته، در آمریکا هم اتاق انتظار پزشکان شلوغ است. اما آمریکائیها فقط به این دلیل پیش پزشک میروند، زیرا که کارت عضویت یکی از سازمانهای بهداشت آنها را به این کار موظف میسازد. اما یهودیها پیش پزشک میروند، زیرا که بیمار بودن باعث خوشحالی آنها میگردد.
اما چه چیزی باعث بیمار شدن این همه از مردم میگردد؟ دلیلش زندگی روزمره خاکستری و دلتنگ کننده است.
مردم مشتاقِ کمی تنوعاند، و از آنجائیکه بیماری برایشان تنوع خلق میکند، بنابراین آنها حتی حاضرند برای بیماری پول هم بپردازند. و پزشک آماده است پول را بستاند.
بیماری در مورد خود من با یک احساس عجیب تهی بودن معدهام* آغاز شد، و بعد غرشی خفه و درونی نیز به آن اضافه گشت. ابتدا به آن توجهای نمیکردم. اما هنگامیکه این احساس تهی بودن معده شدیدتر گشت، مخصوصاً بعد از آنکه من یک بار هشت ساعت تمام چیزی نخوردم ناآرام شدم و از عمه پیرم جویا گشتم که چه باید بکنم. او بعد از لحظه کوتاهی فکر کردن به من توصیه کرد از کمک پزشک استفاده کنم.
من گفتم: "بسیار خوب، من به بیمه خدمات درمانی** میروم.
عمهام به من غر زد: "دیوانه شدی؟ آنها فقط ازت پول میگیرند. تو میری پیش گروسلوکنر."
"گروسلوکنر چه کسی است؟"
"چه کسیست؟ نمیدونی پروفسور گروسلوکنر چه کسیست؟ پزشک معجزهگر را که صدها هزار آدمو نجات داده نمیشناسی؟"
"صدها هزار  نفر؟ اما، اما ..."
"بس کن با اما اما گفتن و برو پیش پرفسور گروسلوکنر. باهاش به زبان آلمانی صحبت کن. و نگران نباش ــ او حتماً چیز جدیای در تو پیدا میکنه."
من قصد داشتم فوری راه بیفتم، اما عمهام به من گفت که برای رفتن پیش معجزهگر باید اول توسط تلفن وقت گرفت. از پشت تلفن یک صدای زنانه برای سهشنبه سه هفته بعد ساعت پنج و بیست و شش دقیقه به من وقت داد و اضافه کرد: "تا آن وقت لطفاً چیزی نخورید، چیزی ننوشید، نخوابید و سیگار نکشید."
اتاق کاملاً باز و با پنجاه تا شصت بیمار پر شده بود. سلام دوستانه من بی جواب میماند. در اتاق جوی مذهبی حاکم بود. درها بدون سر و صدا باز و بسته میگشتند، پرستاران پاورچین به این سو و آن سو میرفتند، گاه به گاه مردان نیمه لختی تلو تلو خوران داخل و مانند طرحهائی دوباره ناپدید میگشتند، بعد تعدادی از بیماران پشت سر هم به صف میایستادند و به صورت رژه از میان یکی از درها عبور داده میشدند. تمام این چیزها با دقت وحشتناکی انجام میگشت. رفت و آمد بیوقفه در جریان بود.
بعد از آنکه نیم ساعت این رفت و آمد را با تعجب و ترسی رو به افزایش نگاه کردم پرستاری به سویم آمد و از من خواست که به دنبالش بروم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*در مناطق گرمسیر آدم باید مراقب معدهاش باشد، به خصوص به دلیل وجود رستورانهای متعدد شرقی که سفت و سخت به سنت کهن عربی پایبندند، طوریکه نگرانی به خرج دادن بخاطر پاکیزگی بیفایده است، زیرا که در هر حال همه چیز بستگی به خواست خداوند دارد.
**بیمه خدمات درمانی یکی از شکوفاترین مقاطعهکاریها در اسرائیل است. حداقل نیم ملیون سهامدار سرمایهگذاری ماهیانه خود را آنجا انجام میدهند. بیمه خدمات بهداشتی کاملاً خوب عمل میکند. فقط اگر کسی بیمار شود، آنها کمی اهمال میورزند. باید به خدماتی که بیمه برای مشتریانش انجام میدهد عنوان خسیسانه نهاد. یک بار در یکی از بیمارستانها بیماری که از یک عمل سخت جراحیِ معده جان سالم به در برده بود بطور وحشتناکی از گرسنگی رنج میبرد. او را توسط هیپنوتیزم معالجه میکردند و پزشکی به او تلقین میکرد: "شما حالا در حال خوردن یک بشقاب سوپ گرم سیبزمینی هستید ... یک بشقاب بزرگ سوپ خوب و مقویِ سیبزمینی ... ". پرستار دلسوزی از او میپرسد: "چرا چیز بهتری برای خوردن به او تلقین نمیکنید؟ مثلاً مرغ سرخشده با برنج و سالاد؟" دکتر شانههایش را بالا میاندازد و میگوید: "او بیمار خصوصی نیست، بلکه بیمار بیمه شده است."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر