گاوهای پیشانی سفید.(9)


 اما تنها شخصیت با نفوذی که من در حین این میان‌پردهُ مؤثر شغلی با او برخورد کردم راننده تراموا بود که با آن وسیله بلیط‌ سوراخ‌کن خود روزم را بی اعتبار می‌کرد؛ او این تکه کاغذ کوچک را، بلیط هفتگیم را بلند می‌کرد و آن را میان دو پوزه بلیط‌ سوراخ‌کن هُل می‌داد، و بعد جریان مرکبی نامرعی با گذاشتن ردی دو سانتیمتری بر روی بلیط _ یک روز از زندگی‌ام را_ باطل می‌ساخت، یک روز باارزشی را که برایم تنها خستگی با خود به همراه داشت، خشم و آن مبلغ پولی که می‌توانستم با آن این شغل بی‌معنی را ادامه دهم. بزرگیِ سرنوشت‌سازی در این مرد با آن اونیفورم ساده راننده‌های تراموا خانه داشت، مردی که می‌توانست هر روز هزاران آدم را باطل اعلام سازد.
امروز هم هنوز به خشم می‌آیم که چرا قرارداد کار با رئیسم را قبل از آنکه تقریباً محبور به فسخ آن شدم فسخ نکردم؛ که چرا خرت و پرت‌ها را قبل از آنکه تقریباً مجبور به پرتاب کردن آنها به سویش شدم به طرفش پرتاب نکردم: زیرا روزی صاحبخانه‌ام مردی را که نگاه غضبناکی داشت با خود به دفتر کارم آورد و مرد خود را مأمور مؤسسه لاتاری معرقی کرد و برایم توضیح داد که من صاحب پنجاه هزار مارک خواهم شد در صورتیکه این و آن باشم و لاتاری مشخصی در مالکیتم باشد. و من همان این و آن بودم و مالک آن لاتاری مشخص. من فوری بدون فسخ قرارداد و رها کردن صورت‌حساب‌های سوراخ و دسته بندی نشده دفتر کار را ترک کرده و تنها چاره‌ای که برایم باقی مانده بود را انجام دادم: اینکه به خانه بروم، پول را تحویل بگیرم و خویشاوندان را به وسیله نامه‌رسان‌ها سریع از خبر جدید باخبر سازم.
ظاهراً همه فکر می‌کردند که من به زودی خواهم مرد یا قربانی حادثه ناگواری خواهم شد. اما موقتاً به نظر می‌رسد که هنوز ماشینی برای زیر گرفتنم برگزیده نشده است تا که زندگیم را از من بدزدد، و قلبم با اینکه من هم به بطری مشروب بی‌اعتنائی نمی‌کنم کاملاً سالم است. من بعد از پرداختن بدهکاری‌هایم صاحب سی هزار مارک بدون مالیات گشتم، یک عموی پسندیده و خواستنی که ناگهان دوباره دسترسی به فرزندخوانده‌اش امکان‌پذیر شده بود. از این گذشته، بچه‌ها دوستم دارند، و من حالا اجازه دارم با آنها بازی کنم، برایشان توپ بخرم، به بستنی دعوت‌شان کنم، بستنی با خامه، اجازه دارم تمام بادکنک‌هائی را که شبیه خوشه انگوری بزرگ به هم چسبیده‌اند برایشان بخرم، تاب بازی کنم و با دسته‌ای کودک بامزه و شوخ چرخ و فلک سوار شوم.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر