گاوهای پیشانی سفید.(8)

بدین سان روزهایم را یکی پس از دیگری _ رویهمرفته تقربباً چهارده روز _ در دفتر کار این آدم بی بصیرت گذراندم، آدمی که خود را مهم می‌پنداشت و تصور می‌کرد که هنرمند هم می‌باشد، زیرا گهگاهی _ زمانیکه من آنجا بودم فقط یک بار اتفاق افتاد _ در کنار میز نقشه‌کشی می‌ایستاد و با مداد رنگی‌ها چیز لرزانی را بر روی کاغذ طراحی می‌کرد، یک ساقه گل یا یک بارِ خانگی، چیزی جدید برای عصبانی کردن چندین نسل.
چنین به نظر می‌آمد که او از پوچی مرگبار محصولاتش آگاه نیست. بعد از آنکه او یک چنین چیزی را طراحی می‌کرد _ همانطور که قبلاً گفتم تا زمانیکه من آنجا بودم فقط یکبار اتفاق افتاد _، به سرعت با ماشینش آنجا را ترک می‌کرد تا استراحت کوتاه خلاقانه‌ای کند، استراحتی که هشت روز طول می‌کشید، در حالیکه او فقط پانزده دقیقه کار کرده بود. طراحی‌ها جلوی استاد انداخته می‌شد و او آنها را روی میز درودگریش قرار می‌داد و با اخم از زیر نظر می‌گذراند، بعد چوب‌های موجود را قبل از اعلام اجازه تولید بازرسی می‌کرد. روزهای متمادی می‌دیدم که چگونه پشت پنجره‌های خاک گرفته کارگاه _ او به آن کارخانه می‌گفت _ فرآورده‌های تازه روی هم تلنبار می‌گشتند: دیوارهای چوبی یا میزهائی که حتی ارزش سریش تلف کردن را هم نداشتند.
تنها وسائلی قابل استفاده بودند که کارگران بدون اطلاع رئیس و زمانی که مدت غیبتش برای چندین روز تضمین بود می‌ساختند: چهارپایه یا جعبه‌های زینت‌آلات که از استحکام و سادگی دلپسندی برخوردار بودند؛ نبیره‌ها هم بر روی این چهارپایه‌ها اسب‌سواری خواهند کرد یا خُرده‌‌‌ریزه‌هایشان را در آن جعبه‌ها محفوظ نگاه خواهند داشت: رخت‌آویزهائی که بر رویشان پیراهن‌های چندین نسل هنوز پر پر خواهد زد. بدینگونه وسائل دلپذیر و قابل استفاده بی‌اجازه رئیس خلق می‌گردید.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر