هنگامیکه خواهرم فوری برای
فرزندش، پسرخوانده من، یک لاتاری خرید، من هم به فکر کردن پرداختم، ساعتها فکر و خیال
میکردم که چه کسی از این نسل که در حال رشد کردن است راهم را ادامه خواهد داد؛
کدامیک از فرزندان زیبا و بازیگوش خواهران و برادرانم که در حال شکفتن هستند گاو
پیشانی سفید نسل آینده خواهد گردید؟ زیرا که ما یک خانواده ویژه میباشیم و خانواده
ویژهای نیز باقی خواهیم ماند. چه کسی آیا خود را ناگهان وقف نقشههای دیگر خواهد
ساخت، نقشههائی بیعیب، نقشههائی بهتر؟ من مایلم بدانم، من مایلم به او گوشزد
کنم، زیرا که ما هم تجربههائی کسب کردهایم، شغل ما نیز قوانین بازی خود را
داراست، قوانینی که میتوانم به اطلاع او برسانم، به جانشینم، جانشینی که موقتاً
هنوز گمنام میباشد و مانند گرگی در لباس میش در دسته دیگران مشغول بازیست ...
اما من احساس میکنم که مدت کمی
برای زنده ماندن دارم تا بتوانم او را بشناسم و او را با رازها آشنا سازم. پس از
مرگم و بعد از منقضی گشتن موعود تعویض جانشین او ظهور خواهد کرد، خود را آشکار
خواهد ساخت و با چهرهای خشمگین در برابر والدین خود خواهد ایستاد و خواهد گفت که
جانش به لب رسیده است، و من در خفا این امید را دارم که بعد از مرگ مقداری از پولم
باقی بماند، زیرا که من وصیتنامهام را تغییر دادهام و دارائیام را به آن کسی
تخصیص دادهام که اول از همه علامتی خطاناپذیر که نشان دهد برای جانشینی من تعییین
شده است از خود بروز دهد...
مطلب عمده اما این است که او به
آنها چیزی بدهکار نماند.
_ پایان _
باتقدیم به تو که خوشبختی دیگران
برایت ارزشمندتر از هر چیزیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر