گاوهای پیشانی سفید.(3)


من نمی‌خواهم بیشتر از این در باره مشروبخوار بودن او سکوت کنم. او مشروب می‌نوشید اما هرگز کسی او را مست ندیده بود. از این گذشته نیاز آشکاری به تنهائی مشروب نوشیدن داشت. مشروب تعارف کردن به او بخاطر فرار از شر تلاشش برای پول قرض گرفتن کاملاً بی‌فایده بود. یک خمره پُر از شراب هم او را بازنمی‌داشت تا هنگام خداحافظی و در آخرین دقیقه سرش را از در داخل نکند و بپرسد: "راستی، می‌تونی به من کوتاه مدت ...؟"
اما در باره بدترین ویژگی او تا حال سکوت کرده‌ام: او بعضی اوقات پول را پس می‌داد. چنین به نظر می‌آمد که گاهی به نحوی کسب درآمد می‌کند؛ من فکر می‌کنم که احیاناً بعنوان کارآموز سابق دولت گاهی مشاوره حقوقی به دیگران می‌داده است. بعد او می‌آمد، یک اسکناس را از جیب در می‌آورد و با عشقی دردناک آن را صاف می‌کرد و می‌گفت: "تو خیلی با محبت بودی و به من کمک کردی، بیا این هم یک پنج مارکی!" و بعد خیلی سریع می‌رفت و دو روز بعد دوباره می‌آمد تا مبلغی که بیشتر از مبلغ پس‌داده شده بود قرض بگیرد. این راز همچنان سربسته باقی می‌ماند که او چگونه مؤفق شده بود بدون داشتن آنچیزی که ما طبق عادت آن را شغلی مناسب و خوب می‌نامیم تقربباً شصت سال عمر کند. و او ابداً در ارتباط با بیماری‌ایکه می‌توانست به علت مشروبخواری به آن مبتلا گردیده باشد نمرد. او کاملاً سالم بود، قلبش بطور افسانه‌ای انجام وظیفه می‌کرد و خوابیدنش شبیه به خوابیدن نوزاد شیرخواری بود که شیر کاملی خورده باشد و کاملاً آسوده تا وعده بعدی به خواب رفته است. نه، او بطور ناگهانی مُرد: یک حادثه ناگوار به زندگی او خاتمه داد، و بعد از مرگش یکی از اسرآمیزترین کارهایش فاش گردید.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر