شراب ناب.

دلی دارم که هیچ عاشق نداره
سری دارم که هیچ سامان نداره
دو روز اول رو گذاشتم حسابی دخلمو بیاره. تو این دو روز دلم شده بود دریای بزرگی از سرکه، و آتشفشانی بزرگ در قعر دریا دلشوره‌اش گرفته بود نکنه سرکه از جوش بیفته، و هی قی می‌کرد و آتش غلیظ و روانی از دهانه‌اش به دریا می‌ریخت.
چیزی مانع می‌شد که علت این دلشوره رو پیدا کنم تا از شدتش کاسته نشه. دلم می‌خواست مثل مازوخیست‌های حرفه‌ای و قهار یک دور دلشوره از نوع صد در صدیشو دوباره تجربه کنم.
تغییر همیشه باعث ترسم شده. تغییر برای من وارد شدن به یک جهان تازه‌ست، جهانی که باید دوباره توش معلق باشی. وقتی پاهات روی زمین قرار نداره حتم بدون که پرنده‌ای، پرنده‌ای که نمی‌دونه لونه‌ش کجاست و مضطرب همیشه در پروازه.
پیش من کاغذ دیواری عوض کردن هم مزه تغییر می‌ده، حتی عوض کردن جائیکه می‌شینم هم بوی تغییر می‌ده.
بعد از دو روز خودآزاریِ سخت و شراب شدنِ سرکۀ دریای درونم بالاخره خودمو بدون هیچ شرطی تسلیم تغییر و دستِ سرنوشت کردم. اما فردا وقتی بیاد برام معلوم می‌کنه که آیا تغییر همچنان پیروز می‌مونه یا اینکه سرنوشت رأیش عوض می‌شه و داور نتیجه رو به نفع من اعلام می‌کنه.
زمان مثل یک خائن یا به تعبیری مثل یک ساحر می‌مونه که چشم‌بسته غیب می‌گه، و همیشه همه چیزو لو می‌ده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر