عجیب بود که من درست در روز
خاکسپاری عمو اُتو به سن قانونی رسیدم، بنابراین اجازه داشتم مبلغ ده هزار مارک
سهم ارثیهام را بگیرم و فوری به تحصیل در دانشگاه که تازه شروع کرده بودم پایان
داده تا با نقشههای دیگری خود را مشغول سازم. با وجود گریه پدر و مادر از خانه
پدری به اطاق عمو اُتو نقل مکان کردم، چیزی مرا به آنجا میکشاند، و باوجودیکه
موهای سرم زمان درازیست شروع به کم شدن کردهاند اما من هنوز در آنجا زندگی میکنم.
لوازم خانه نه زیاد شدهاند و نه کم. امروز میدانم که بعضی چیزها را اشتباه آغاز
کرده بودم. کوشش کردن برای موسیقیدان یا آهنگساز شدن بیهوده بود، من استعداد این
کار را ندارم. امروز این را میدانم، اما این حقیقت را با یک دوره تحصیل بینتیجه
با این اطمینان که به شهرت یک آدم تنبل و بیکاره دست یابم پرداختم، از این گذشته
تمام ارثم در این راه خرج شد، اما مدت درازی از این ماجرا گذشته است.
من از توالی نقشه هایم دیگر بیخبرم، تعدادشان خیلی زیاد بود. وانگهی مهلتهائی که من احتیاج داشتم تا به پوچ بودن نقشههایم پی ببرم مدام کوتاهتر میگشتند. بعدها عمر یک نقشه سه روز طول میکشید، طول عمری که حتی برای یک نقشه هم کوتاه است. دوره حیات نقشههایم چنان سریع کوتاه میگشتند که من حتی نمیتوانستم به کسی در باره آنها توضیح بدهم، زیرا که آنها برای خود من هم روشن نبودند. به یاد دارم با این وجود من سه ماه وقت برای آموزش میمیک صرف کردم تا اینکه عاقبت در عرض تنها یک بعد از ظهر تصمیم گرفتم نقاش، باغبان، مکانیسین و ملوان شوم، و اینکه من با این اندیشه که برای معلمی زاده شدهام بخواب میرفتم و با اعتقادی سخت مانند سنگ که کار در گمرگ تنها راه قطعی ترقیام میباشد چشم از خواب میگشودم.
من از توالی نقشه هایم دیگر بیخبرم، تعدادشان خیلی زیاد بود. وانگهی مهلتهائی که من احتیاج داشتم تا به پوچ بودن نقشههایم پی ببرم مدام کوتاهتر میگشتند. بعدها عمر یک نقشه سه روز طول میکشید، طول عمری که حتی برای یک نقشه هم کوتاه است. دوره حیات نقشههایم چنان سریع کوتاه میگشتند که من حتی نمیتوانستم به کسی در باره آنها توضیح بدهم، زیرا که آنها برای خود من هم روشن نبودند. به یاد دارم با این وجود من سه ماه وقت برای آموزش میمیک صرف کردم تا اینکه عاقبت در عرض تنها یک بعد از ظهر تصمیم گرفتم نقاش، باغبان، مکانیسین و ملوان شوم، و اینکه من با این اندیشه که برای معلمی زاده شدهام بخواب میرفتم و با اعتقادی سخت مانند سنگ که کار در گمرگ تنها راه قطعی ترقیام میباشد چشم از خواب میگشودم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر