زندگی بهنام و سارای مقدس.(4)


۵_ آموزش دادن بهنام
هنگامیکه پدر روحانی این سخنان را از بهنام می‌شنود تعجب کرده و شروع می‌کند با بهنام در باره متون مقدس صحبت کردن، و در باره تمام آنچه خداوند برای نژاد انسان انجام داده؛ و اینکه چگونه او با آنان در هر نسلی از راه‌ها و اشکال مختلف در باره رهائی‌شان به وسیله عادلان و صالحین و توسط پیغمبران و مقدسین صحبت کرده است. در آخر انسان‌ها از اطاعت خالق خود سرپیچی کرده و بجای ستایش او به ستایش بت‌ها که ساخته دست انسان بود پرداختند. و هنگامیکه خداوند می‌بیند که به شرارت انسان‌ها افزوده گردیده است، پسر محبوبش را می‌فرستد. او از زنی زاده شد، در جهان ظهور کرد و مانند انسانی معمولی پرورش یافت. او معجزات زیادی انجام داد، جذامیان و مفلوحین را شفا داد، به نابینایان دوباره بینائی بخشید، مُرده‌ها را زنده گردانید، و بر روی موج‌های دریا راه می‌رفت. او هزاران نفر را با کمی نان سیر نمود. تعدادی از مردم شرور قوم یهود اما با دیدن این معجزات به او حسادت کردند. آنها نقشه قتلش را ریخته و او را به صلیب کشیدند. بعد او را پائین آورده و در یک قبر قرار دادند. اما او بعد از سه روز زنده گشت. و هنگامیکه می‌خواست دوباره به سوی آسمان صعود کند، حواریون مقدس خود را به اطرف فرستاد و به آنها قدرت بخشید تا بتوانند معجزات حیرت‌انگیزی مانند آنچه او کرده بود انجام دهند، و به آنها دستور داد: "به سراسر جهان بروید و تمام خلق ها را آموزش داده و آنها را به نام پدر، فرزند و روح‌القدس غسل تعمید دهید. کسیکه ایمان آوَرد و اجازه غسل تعمید دهد زنده خواهد ماند و آنچه را که من انجام دادم او نیز توانا به انجامش خواهد گشت". او اینها را به حواریون خود توصیه کرده، بعد به آسمان صعود نمود و بر تخت نشست. فرشته‌ها و انسان‌ها او را ستایش می‌کنند. اوست که فرشته خود را فرستاد تا با تو صحبت کند. هرچه که فرشته به تو گفته است انجام خواهد پذیرفت.
پس از شنیدن این مطالب، بهنام جوان آنها را مهربانانه می‌پذیرد و به پدر مقدس می‌گوید: "من می‌خواهم با برهان از این موضوع مطمئن شوم. من یک خواهر دارم که از بیماری جذام در رنج است. اگر خدائی که تو به او خدمت می‌کنی خواهرم را شفا دهد، حقیقتاً که خدائی حقیقی‌ست و خدائی بجز او وجود ندارد. در اینجا پدر مقدس به او جواب می‌دهد: "اگر به راستی ایمان آوری، می‌توان کسی را که ایمان می‌آورد شفا داده و بسیار کارهای دیگر نیز انجام داد". بهنام به پدر روحانی می‌گوید: "سرور من، من از تو خواهش می‌کنم که با من بیائی". پدر مقدس به او می‌گوید: "برو و خواهر خود را به اینجا آوَر". بهنام جواب می‌دهد: "سرور من، چگونه خواهر کوچک من می‌تواند به اینجا بیاید؟ او از ترس پدرم، پادشاه، و همینطور به علت بیماری سختش نمی‌تواند بیاید. اما، ای مرد خدا، به رحمی که در چشمانت می‌بینم این کار نیک را بخاطر خادمت انجام ده و با ما از کوه پائین بیا. فکر کنم خواهرم توسط نیروی آن خدائی که تو به او خدمت می‌کنی بهبودی و شفا یابد". وقتی پدر مقدس این را از بهنام جوان شنید با شادی فراوانی تصمیم به رفتن با او می‌کند. با این کار کلام خداوند به حقیقت می‌پیوندد: "آنچه را که کسی از تو تقاضا می‌کند به او بده و چیزی از او دریغ مدار".
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر