۹_ پادشاه
دستور کشتن فرزندان خود و دوستان آنها را میدهد
سارا و بهنام پس از خارج شدن از
قصر پادشاه پیش مادرشان میروند. هرچند شهبانو از مدتها قبل خدای حقیقی را میشناخت
ولی از ترس آن را نزد پادشاه اظهار نکرده بود. بعد شهبانو شروع به صحبت کردن با
آنها میکند: "فرزندان عزیزم، به جوانیتان رحم کنید، میترسم که آتش خشم پادشاه
شما را نابود سازد". سارا و بهنام اما به مادر خود جواب میدهند: "ما
مادر و پدر را انکار میکنیم، زیرا مسیح مقدس، کسیکه ما به او ایمان آوردهایم گفته
است: "کسیکه پدر، مادر، برادر و خواهر خود و حتی خودش را بیشتر دوست بدارد
پیش من ارزشی ندارد". به این دلیل ما تمام رنجها را بخاطر حقیقت او تحمل
میکنیم. و هیچ شمشیری، هیچ آتشی، هیچ بلندی و پستیای نخواهد توانست ما را از عشق
به او جدا سازد". شهبانو از این گفتار آنها شگفتزده میشود. او از درون بسیار
غمگین بود، زیرا اطمینان داشت که اگر آنها از دستور پادشاه سرپیچی کرده و برای
خدایان قربانی نکنند، به وسیله شمشیر مجازات خواهند گردید. روز بعد پادشاه بر صندلی
داوری مینشیند، نجیبزادگان و مشاورش را فراخوانده و به آنها میگوید: "با این
دو فرزند چه باید کرد؟" آنها به او میگویند: "ای پادشاه، سرزمینت پهناور
و امپراطوریت محکم باد. برای کشتن این دو عجله نکن، زیرا که آنها فرزندان اعلیحضرت
هستند، اما پادشاه باید دستور بدهند که جشنی برای خدایان بر پا سازند. همه مردم
باید جمع شوند تا برای خدایان شراب و قربانی پیشکش کنند. همینطور بهنام و سارا هم
باید دعوت شوند. اگر آنها مانند دیگران قربانی نکردند، طبق اراده خود با آنها
رفتار کنید". این صحبت مورد خوشایند پادشاه قرار میگیرد. در روز بعد بنا به
دستور پادشاه جشنی برای خدایان برگزار میگردد. پادشاه شراب و قربانی پیشکش خدایان
میکند. تمام مردم شهر در این جشن شرکت داشتند. همینطور بهنام و سارا نیز به این
جشن دعوت شده بودند. پادشاه شروع به صحبت با آنها میکند: "میبینید که تمام
شهر برای خدایان قربانی میکنند و برای سرورانمان ادای احترام میکنند؟ و تنها شما
میخواهید غریب باشید و در اینکار شرکت نکنید؟ برای شما بهتر است از اولین کسانی
باشید که برای خدایان قربانی پیشکش میکنند، زیرا که شما فرزندان این امپراطوری
هستید. قدم جلو بگذارید و برای خدایان قربانی کنید و ما را بیش از این پیش این
مردم و نزد نجیبزادگان امپراطوریمان خجالتزده نکنید.". بهنام و سارا اما به
پادشاه جواب میدهند: "قبلاً هم گفتیم که ما خدایان تو را ستایش نمیکنیم و به
نصیحتهایت گوش نمیسپاریم، زیرا که نوشته شده است: "خدایانی که خالق زمین و
آسمان نیستند، در زیر آسمان نابود خواهند گشت. ما یک خدا داریم، خدای آنچه زمینی و
آسمانیست. همه چیز تسلیم به رضای اوست، زیرا که او خالق هستیست." در اینجا
وقتی پادشاه اهانت به خدایان را میشنود خشماش به جوش میآید و دستور میدهد سر از
بدن سارا و بهنام جدا سازند. نجیبزادگان با زحمت او را از این کار منصرف ساخته و
میگویند: "سرور ما خشمگین مباد. آنها هنوز جوان هستند و نمیدانند که چه میگویند.
کمی صبر کنید، شاید که آنها پشیمان شوند".
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر