زندگی بهنام و سارای مقدس.(13)


۱۲_ شهبانو از پسرش تقاضا می‌کند نزد خدا شفاعت جوید
وقتی شب فرا می‌رسد، شهبانو مخفیانه با پسرش مناجات می‌کند و می‌گوید: "پسر عزیزم، ما را بخاطر گناهی که بر تو روا داشتیم ببخش. پدرت را که از این بیماری وحشتناک درعذاب است کمک کن. اگر او تسکین یابد، ما هم به خدا ایمان خواهیم آورد، تا بعد در امپراطوری آن دنیا با شما به سر بریم". و بعد از مناجات با پسرش به خواب عمیقی فرو می‌رود. در خواب بهنام مقدس با تاج شاهی بر سر و احاطه شده در نور بر او ظاهر می‌گردد و به مادرش چنین می‌گوید: "اگر مایل به بهبودی هستید، قاصدی نزد آن مرد خدا، معلم حقیقت، ماتای مقدس که بر بالای آن کوه روبروئی زندگی می‌کند بفرستید. توسط دست او شما به خدا نزدیک خواهید گشت و روح و جسم‌تان شفا یافته و از شر شیطان رها خواهید شد. این وقتی اتفاق خواهد افتاد که شما به خدا گرویده و ستایش بُت‌ها را ترک کنید".
وقتی صبح فرا می‌رسد، شهبانو از آنچه در خواب به او گفته شده بود شگفت‌زده می‌شود. و چون به خوابش ایمان داشت، مخصوصاً از زمانیکه دخترش توسط دعاهای ماتای مقدس شفا یافته بود، بدون تلف کردن وقت یکی از نجیب‌زادگان را نزد خود می‌خواند و آنچه را در خواب دیده بود برایش تعریف کرده و به او می‌گوید: "عجله کن، تعدادی سرباز با خود همراه کن، به آن کوه برو و ماتای مقدس را با خود بیاور، تا او پادشاه را از بیماری شفا دهد". نجیب‌زاده به همراه چند سرباز حرکت کرده و نزد ماتای مقدس می‌رود. آنها او و یارانش را در غار در حال نیایش می‌یابند. نجیب‌زاده بعد از ادای ادب، ماجرای به قتل رسیدن فرزندان پادشاه و اتفاقاتی که پس از آن رخ داده بودند را تعریف می‌کند، و از بیماری پادشاه هم می‌گوید و طبق دستور شهبانو از ماتای مقدس می‌خواهد که با آنها برود. از آنجائیکه ماتای مقدس از قبل می‌دانست که آنها ایمان خواهند آورد، با خشنودی برمی‌خیزد و با پنج تن از همراهانش بی‌تأمل به راه می‌افتند و وقتی به محلی که بهنام و سارای مقدس به قتل رسیده بودند می‌رسند زانو زده و نماز می‌خوانند. از آنجا به راه ادامه داده و به شهر آشور داخل می‌شوند. خبر رسیدن ماتای مقدس را به شهبانو می‌دهند. شهبانو دستور می‌دهد که هرچه زودتر ماتای را پیش او آورند. وقتی ماتای مقدس روبروی شهبانو می‌رسد، او از روی تخت پادشاهی بلند شده و پیش پای او می‌افتد، به او خیر مقدم می‌گوید و شروع می‌کند به تعریف کردن از آنچه روی داده بود. ماتای مقدس آرام به سخنان او گوش می‌داد. بعد با شهبانو در باره کتاب‌های مقدس صحبت کرده و بعد از آنکه امید را در دل او زنده می‌سازد و چشمان روحش را با کلمات خدا روشن می‌نماید، شهبانو به ماتای مقدس می‌گوید: "هرچه شما دستور بدهید انجام خواهیم داد سرور من. فقط این خواهش را از تو داریم که پادشاه را از این بیماری شفا دهی". ماتای دستور می‌دهد پادشاه را پیش او آورند. وقتی پادشاه را پیش او می‌آورند، ماتای مقدس به خاطر ویرانی و تغییری که در او به وسیله روح خبیث به وجود آمده بود آهی می‌کشد و برای دعا کردن زانو می‌زند: "آقا، عیسی مسیح، دکتر بیماری‌ها، بیمارانت را شفا بخش. من از تو تمنای رحمت دارم، خادمت را از این بیماری نجات ده تا نام مقدس تو به وسیله تمام کسانیکه این را می‌بینند ستایش گردد و بفهمند و ایمان آورند که تو خدای حقیقی می‌باشی و بجز تو خدای دیگری نیست"، و بلافاصله روح خبیثی که در پادشاه رخنه کرده بود با ناله‌ای از بدن پادشاه خارج می‌شود و فریاد می‌زند: "آه! ای کاش خادمین عیسی، این نصرانیان، تسکین خاطری برایم می‌بودند. شما مرا مضحکه تمام جهان کردید". ماتای مقدس اما او را هدایت کرده و دستور می‌دهد که محو شود. در این لحظه، همه کسانیکه در آنجا جمع بودند خدائی را که چنین معجزاتی می‌کند ستایش می‌کنند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر