مأمورین آوردن غذا.(2)

کورمال کورمال خود را به وسیله دست‌ها و پاهایم بر روی زمین ویران شده به جلو می‌کشیدم، تا اینکه کوره‌راهی را که مأمورین خبررسانی و مأمورین آوردن غذا در طول این چند ماه از آن عبور می‌کردند پیدا کردم. من تفنگم را بر شانه آویزان کرده و کیسه پارچه‌ای داخل کیف را با دست محکم چسبیده بودم. بعد از چند صد قدمی به جلو رفتن لکه‌های سیاه‌تری را در تاریکی تشخیص دادم؛ درختان و باقیمانده خانه‌ها و بالاخره آلونک‌های نیمه داغان شده محل قدیمی توپ ضدهوائی را. وحشت‌زده گوش سپردم تا بشنوم که آیا صدائی از بقیه بگوش می‌رسد یا نه، اما وقتی که نزدیک‌تر شده و توانستم واضح آن سوراخ چهارگوش و تاریک را که داخلش اسلحه قرار داشت ببینم باز هم چیزی نشنیدم، اما من آنها را دیدم، بقیه را، مانند پرندگانی بزرگ و لال در شب روی جعبه‌های کهنه مهمات چمباته زده بودند. دیدن اینکه آنها هیچ کلمه‌ای با یکدیگر رد و بدل نمی‎کنند برایم بی‎نهایت ناراحت کننده بود. در میان‎شان بسته‎ای بر روی قطعه پارچه قرار داشت، درست مانند همان بسته‌ای که همراه با بقیه تجهیزات از انبار گرفتیم تا بعد از زدن پودر ضد بید آن را که بوی وحشتناکی می‎داد جداگانه در آلونک‌هایمان قرار دهیم. این عجیب بود که در این شب در بحبوحه جنگی حقیقی برای اولین بار یادآوری رسوم پادگان برایم چنیین واضح و قابل لمس شده بود، و من وحشت‌زده به آن فکر می‌کردم کسی که حالا مانند توده بی‌شکلی آنجا افتاده، یک بار مانند همه ما وقتی چنین بسته‌ای از انبار لباس دریافت می‌کرده توپ و تشر خورده است. آهسته می‌گویم "شب بخیر" و زمزمه‌ای مبهم به من جواب می‌دهد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر