انگار که چیز مهمی در من کشف کرده
باشد با تعجب میپرسد: چرا انگشت کوچکت انقدر کجه؟
نگاهی به انگشت کوچک و بقیه
انگشتهایم میاندازم، میبینم یکی کجوکولهتر از دیگریست.
میگویم: پدر آمرزیده، آخه کجای من
راسته که بخواد حالا انگشت کوچکم کج نباشه؟
لب پائینی قلوه مانندش را به
دندان میگیرد و میگوید: به حق چیزای نشنیده! یعنی همهجات کجه؟
میگویم: آره که کجه.
با شیطنت خوشایندی میگوید: اگه
راست میگی بگو دیگه کجات کجه.
میگویم: از کجا شروع کنم خوشت
بیاد؟
مانند کسی که بخت به سراغش آمده
میگوید: از بینی.
میگویم: دماغمو با مشت کج کردن،
چشامو با کشیدههای محکم و موهام هم که فرفرین.
گوشامو از بچگی کشیدن تا راستگو
بار بیام، ولی خودت خوب میبینی که اونم نشد.
ابروهام هم مادرزادی کج از کار در
اومدن.
دهانم کج خدادادیه و باید برای
راست نشون دادنش همیشه حالت تعجب بهش بدم.
بخاطر کجی پاهام لقب لاوازیه بهم
دادن.
هرچقدر هم بگردی نمیتونی یک روده
راست تو دلم پیدا کنی.
نگاهی لای پاهایم میاندازد و
میپرسد: مطمئنی همه جات کجه؟
خیلی خوشم می آید از اینکه میبینم میخواهد از سیر تا پیاز کارها و چیزهایم سر در بیاورد.
خیلی خوشم می آید از اینکه میبینم میخواهد از سیر تا پیاز کارها و چیزهایم سر در بیاورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر