<گودال> از گئورگ ام. اوسوالد را در اسفند سال ۱۳۸۹ ترجمه کرده بودم.
هنگامی که رهبر در پناهگاهش در برلین قهرمانانه به
استقبال مرگ رفت، عموی من اُتو در باغ خانهاش در موزاخ یک گودال حفر کرد. گودالی که
عمو اُتو حفر کرد بزرگ بود. چنان بزرگ و فراخ که
رهبرِ مُرده را میشد به راحتی در آن جا داد.
شاید هم این دلیل آن بود که چرا عمو اُتو گودال را
خیلی با اکراه حفر میکرد و اگر همسرش، زنعمو زوفی پشت سر او نمیایستاد و اصرار
به ادامۀ حفر گودال نمیکرد او فوری دست از این کار میکشید.
زنعمو زوفی باید به عمو اُتو گفته باشد: "رهبر
در پناهگاهش در برلین قهرمانانه مُرده، آمریکائیها در منطۀ گارمیش ایستادهاند و
تو باید فوری یک گودال حفر کنی!"
و عمو اُتویِ من یا در سکوت یا با غر غر، یا با نگاهی
ناامید یا اخمآلود خارج گشته و به باغ رفته، بیلی برداشته و در میان سبزیها شروع
به کندن گودالی که شرح آن رفت کرده است. و چون زنعمو زوفی دارای عقل سلیم بوده ــ
آنطور که تعریف میکنند ــ، عمویم را تعقیب کرده و خود را پشت او قرار داده و شاید
هم حتی دستهایش را گره کرده و به کمرش زده بوده است.
زیرا اگر هم در آن زمان معلوم نبود که در یک ساعت بعد
و یا در روزهای بعد چه رخ خواهد داد ــ اما این حتمی بود که عموی من حالا و فوری
یک گودال باید حفر میکرد. و در حقیقت یک گودالِ بزرگ. و خیلی بهتر یک گودالِ خیلی
بزرگ. و به این ترتیب عمو اُتویِ من یک گودال حفر کرد. و او هنگام حفرِ گودال یا
سکوت کرده بوده و یا غر غر کرده است. و یا با نگاهی ناامید یا اخمآلود گودال را
حفر میکرده.
احتمالاً تجسم این که همسایهها میتوانند او را
هنگام حفرِ گودال مشاهده کنند برای عمویم نامطبوع بوده است. زیرا اگر همسایهها او
را تماشا میکردند، حتماً زنعمو زوفی بدجنسانه خوشحال میگشت یا حتی عصبانی. شاید
هم اگر همسایهها او را در حال حفر کردنِ گودال مشاهده میکردند به او حتی میگفتند:
"گودال را کاملاً گود حفر کن، تا خودت هم بتوانی با وسائلی که میخواهی در آن
دفن کنیْ جا بگیری!" همسایهها حتماً عمو اُتو را به وحشت میانداختهاند ــ
زیرا در هر حال او سالها سرپرستِ بلوکِ انتظارِ مرگ بوده است ــ، اما او حالا
برای این کار اصلاً وقت نداشت، زیرا رهبر در پناهگاهِ خود در برلین با مرگی
قهرمانه مُرده بود، آمریکائیها در منطقۀ گارمیش ایستاده بودند و به این دلیل او
میبایست فوری یک سوراخ حفر کند ــ، مهم نبود که همسایهها چه فکر میکنند.
و فقط زمانی ــ بعد از نیمساعت یا یک ساعتِ تمام ــ زنعمو
زوفی گفت: "کافیه" یعنی که گودال به اندازه کافی بزرگ و جادار کنده شده
بود.
و بعد آنها به خانه میروند. و عمو اوتو یونیفرم <اس
آ> خود را از کمد بیرون آورده و زنعمو زوفی آن را تا کرده است. و من از خود
سؤال میکنم که آیا زنعمو شاید آن را در مُشمائی پیچیده باشد. و عمو اُتو بازوبندِ منقش به صلیبِ شکسته و مدالهای افتخارِ حزبی را روی یونیفرمش گذارده. و او عکس
رهبر را از دیوار اتاق نشیمن برداشته و روی بقیه وسائل قرار داده است. و وقتی او
کتابِ <نبرد من> را از کمدِ کتابها برداشتهْ زنعمو زوفی گفته است:
"این را نه، این هدیه عروسی ما از طرف حزب بوده." و آن را برای خود نگاه
داشته است.
و بعد عمو اُتو و زنعمو زوفی خارج شده و به باغ در
میان سبزیها جائی که گودال قرار داشت رفته و همه وسائل را داخل گودال دفن کردهاند.
بعد عمو اُتو گودال را دوباره پُر ساخته، و آنجا را
با بیل محکم کوبیده و با ریختن خاک در اطرافش آنرا چنان منظم ساخته که کسی تا آخر
عمر هم به این فکر نمیافتد که شاید در این محل زمانی گودالی حفر شده بوده است.
عمو اُتو و زنعمو زوفی دیگر هرگز در بارۀ گودال حرف
نزدند. نه با همدیگر و نه با دیگران. مگر کسی از چنین گودالی هم صحبت میکند. آدم
چه میتواند در بارۀ یک گودال که بزرگ هم بوده است بگوید. چهکسی میخواهد چنین
گودالی را به یاد آورد. و چهکسی امروزه میفهمد که چنین گودالی چه معنی میدهد.
برای اولین بار بعد از گذشت سالیانِ طولانی، هنگامی
که عمو اُتویِ من مُرده بود، زنعمو زوفی یک بار به سمت کمدی در آشپزخانه رفت و از
پشت بشقابها یک کتاب بیرون کشید و هدیه عروسی خود را که از حزب دریافت کرده بود
نشانم داد. و بعد برایم با صدای آهستهای، طوریکه انگار کسی اینجاست و اجازه شنیدن
ندارد، داستانِ حفر کردنِ گودال توسط عمو اُتویِ من در باغ خانهاش در موزاخ را
برایم تعریف کرد.
(1995)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر