جنسیت و مد.


<جنسیت و مد> از اسکار وایلد را در فروردین سال ۱۳۹۲ ترجمه کرده بودم.

زنانگی صفتیست که من برای آن در خانمها بیشتر از هر صفتی حرمت قائلم.
"زنها همواره مانند مادرانشان میگردند. این تراژدی آنهاست."
"و هیچ مردی چنین نمیگردد. این تراژدی آنهاست."
زنها تابلویِ نقاشیاند. مردها مشکلاتند. اگر میخواهید بدانید که یک زن واقعاً چه فکر میکند ــ کاریکه در ضمن همیشه اقدام خطرناکیست ــ، فقط او را تماشا کنید و گوش به حرف‌هایش ندهید.
فیلسوفان زنها را پیروزی ماده بر ذهن توصیف میکنند ــ همانطور که مردها را پیروزی ذهن بر اخلاق مجسم میسازند.
تاریخِ زنها تاریخِ شنیعترین شکلِ ستمیست که جهان هرگز شناخته است. ستمِ ضعفا بر قدرتمندان. این تنها ستمیست که استمرار دارد.
"انواع زنان؟"
"در جامعه فقط دو نوع زن وجود دارد: زنان بیرنگ و زنان جالب توجه."
زنها یک جنسیتِ لجوج و جذابند. هر زنی یک سرکش و معمولاً در بلوائی وحشیانه بر ضد خویش است.
زنها ما را بخاطر اشتباهاتمان دوست دارند. اگر ما به اندازه کافی دارای عیب باشیم آنها بخاطر همه‌چیز ما را خواهند بخشید، حتی بخاطر عقل غول پیکرمان.
بهتر آن است که زنها معتدل فکر کنند، همانطور که بهتر است همه چیز را با اعتدال انجام دهند.
بهتر است که هیچ زنی اجازۀ داشتنِ حافظه را نداشته باشد. حافظه زن را از مُدافتاده نشان میدهد. آدم میتواند همواره از کلاه تشخیص دهد که آیا یک زن حافظه دارد یا نه.
زنها با زندگی دیر آشنا میشوند. این تفاوت زنها و مردهاست.
حتماً امروزه زنان بیشتر به خاطرِ وفاداریِ ستایشگرانِ خود پیر میشوند تا به دلایل دیگر!
قدرتِ زنها از این واقعیت سرچشمه میگیرد که روانشناسی قادر به تفسیر کردن آنها نیست. مردها را میشود تجزیه و تحلیل کرد و زنها را ... فقط ستایش.
زنها غریزه شگفت‌انگیزی برای چیزها دارند. آنها همه چیز را کشف میکنند بجز آنچه در برابر چشم دارند.
او شبِ گذشته بیش از حد پودرِ سرخ به گونهاش مالیده بود و لباسِ اندکی بر تن داشت. این در نزد زنها همیشه نشانهای از ناامیدیست.
زنانِ مدرن همه‌چیز را درک میکنند به غیر از شوهرانشان. آنها تنها چیزیند که زنانِ مدرن هرگز درک نمیکنند.
اولین وظیفه در زندگیِ یک زن وظیفهایست که نسبت به خیاطش دارد. اینکه وظیفه دوم چه میباشد را هنوز کسی کشف نکرده است.
زنها هرگز بخاطر تعریف و تمجید گشتن خلع سلاح نمیشوند. مردها همیشه. این تفاوتِ میان این دو جنسیت است.
در زندگیِ یک زن فقط یک تراژدیِ حقیقی وجود دارد. و آن این واقعیت است که گذشتۀ او همواره معشوقهاش است و آینده او ناگزیر شوهرش.
زندگیِ یک زن در منحنیِ احساسات در نوسان است و زندگیِ یک مرد بر روی خطوطِ عقل در گذر است.
یک زنِ کوچولو زنیست که نتواند عیب و اشتباهش را جذاب سازد.
اکثر زنها آنقدر غیرطبیعیاند که فاقد هر احساسی برای هنرند. اکثر مردها آنقدر طبیعیاند که فاقد هر احساسی برای زیبائیاند.
او بسیار باهوش است، برای یک زن بیش از حد باهوش. و فاقد آن جذابیتِ توضیح‌ناپذیرِ نقطه‎ضعف است. پاهای سفالین هستند که طلای ستونهای عکس را ارزشمند میسازند. پاهایش بسیار زیبایند، اما آنها از سفال نیستند. پاهای سفید از جنس چینی. آنها از میان آتش گذشتهاند، و آنچه را آتش نابود نکند آبدیده میسازد. او تجربه اندوخته است.
"زنها چه زیاد عاشق انجام کارهای خطرناکند."
"این یکی از صفات آنهاست که من بیشتر از همه تحسین میکنم. یک زن مادامی که دیگران او را تماشا میکنند میتواند با هرکسی در جهان لاس بزند."
میان زنان و مردان دوستی ناممکن است. در بینشان شور و شوق موجود است، خصومت، ستایش و عشق، اما جای دوستی خالیست.
زنها میتوانند در مقابل یک پشت‌صحنۀ مناسب از عهده انجام هرکاری برآیند.
زنهای امروزه بطور وحشتناکی تجاریاند. مادربزرگهای ما کلاههایشان را در باد پرتاب میکردند، معلوم است، اما بخدا قسم نوههایشان کلاههای خود را فقط وقتی در باد میاندازند که دقیقاً بدانند باد به کدام سمت میوزد و آیا به نفعشان میباشد.
زنانِ بد آدم را به ستوه میآورند. زنان خوب آدم را کسل میسازند. این تنها تفاوت میان زنهاست.
من زنهای دارای گذشته را ترجیح میدهم. آدم میتواند با آنها خیلی خوب صحبت کند.
این بدترین چیز در زن است. همیشه آرزو میکنند که آدم باید خوب شود. و وقتی ما خوب هستیم و ما را میشناسند بعد اصلاً دوستمان ندارند. آنها وقتی ما را مییابند مایلند ما را کاملاً بد و غیرقابل بهتر شدن ببینند و وقتی ما را ترک میکنند کاملاً غیرجذاب و خوب.
هیچ چیز در جهان با از خودگذشتگیِ یک زنِ ازدواج کرده برابری نمیکند. از خودگذشتگی کاریست که هیچ مرد متأهلی از آن مطلع نیست.
در نهایت فقط دو نوع زن وجود دارد: آرایش کرده و بی‌آرایش.
تا زمانیکه یک زن بتواند ده سال جوانتر از دخترش دیده شود کاملاً خرسند است.
زنها از خود با حمله کردن دفاع میکنند، درست همانطور که آنها توسط کوتاه آمدنِ ناگهانی و عجیبی شروع به حمله میکنند.
طبق نظریه من این همیشه زنها هستند که به ما پیشنهاد ازدواج میدهند و نه ما مردها که با آنها ازدواج میکنیم.
همینطور رفتار زنها با ما طوریست که رفتار بشریت با خدایانش است. آنها ما را ستایش میکنند و مدام در گوشمان میخوانند که کاری برایشان انجام دهیم.
شاید فقط با یک روش ممکن باشد که یک زن مردی را بهتر سازد، به این ترتیب که او را چنان بی‌حد و مرز کسل کند که مرد هر جذابیتِ قابل تصور برای زندگی را از دست بدهد.
تنها جذابیت گذشته این است که گذشته است. اما زنها هرگز نمیدانند پرده کِی افتاده است. آنها همیشه یک پرده ششم میخواهند و به محض خاموش گشتنِ هر جذابیتی از نمایشْ پیشنهادِ ادامه آن را میدهند.
حافظۀ یک زن چیز وحشتناکیست!
اگر یک زن دوباره ازدواج کند، سپس به این خاطر، زیرا که او از شوهر اولش نفرت داشته. اگر مردی دوباره ازدواج کند، سپس به این خاطر، زیرا که او زن اولش را میستوده. زنها در این ازدواج شانس خود را میجویند و مردها شانس خود را در معرض خطر قرار میدهند.
من عاشق مردانی هستم که دارای یک آینده هستند و عاشق زنهائی که یک گذشته دارند.
مردها وقتی غافلگیر میشوند همیشه چهره احمقانهای به خود میگیرند. و آنها مدام غافلگبر میگردند.
آدم نباید هرگز به زنی که سنِ حقیقیش را به کسی میگوید اعتماد کند. زنی که این کار را میکند میتواند تمام چیزهای دیگر را هم لو دهد.
من فکر نمیکنم زنی در جهان وجود داشته باشد که لاس زدن با او خوشایندش واقع نشود و خود را کمی مورد تمجید حس نکند. این بخصوص آن چیزیست که زنها را بطرز مقاومت‌ناپذیری شایسته ستایش میسازد.
حقیقت آن چیزی نیست که آدم برای یک دخترِ زیبایِ شیرین و تحصیلکرده تعریف میکند.
اتفاقاً مردانی با نجیبترین شخصیتِ اخلاقی برای جذابیتِ جسمانیِ دیگری بسیار حساسند.
وقتی مردی به اندازه کافی برای انجام کارِ ناحقی مسن است، باید برای کار حق هم مسن باشد.
در گذشته ظاهرِ خشن میتوانست یک مرد را جذاب یا لااقل جالب سازد ــ حالا او را نابود میسازد.
مردها خیلی بزدلند. آنها تمام قوانین جهان را میشکنند و با این حال از زبانِ جهان میترسند.
همسرانِ زنانِ بسیار زیبا به طبقه جنایتکار تعلق دارند.
امروزه تمام مردانِ متأهل مانند مردان مجرد زندگی میکنند و مردان مجرد مانند مردان متأهل.
وقتی مردی یک بار عاشق زنی بوده باشد برای او هر کاری میکند بجز آنکه دیگر همچنان عاشقش باشد.
خوشبختیِِ یک مرد متأهل بستگی به مردمی دارد که با آنها ازدواج نکرده است.
امروزه ازدواجهای بیشتری توسطِ عقلِ سالمِ شوهر نابود میگردند تا چیز دیگری. چطور میشود از یک زن انتظار داشت با مردی خوشبخت باشد که اصرار میورزد با او بعنوان یک موجود کاملاً عاقل رفتار کند؟
در زندگی زناشوئی وقتی عشق وارد میشود که زن و مرد کاملاً از همدیگر بدشان بیاید.
طلاقها در آسمان بسته میگردند.
دختران با مردهائی که لاس زدهاند ازدواج نمیکنند. دخترها این کار را صحیح نمیدانند.
من همیشه بر این عقیده بودم: مردی که آرزوی ازدواج کردن دارد یا نباید همه چیز را بداند یا چیزی نمیداند.
تنها جذابیتِ ازدواج این است که یک زندگی از فریب برای هر دو زوج را کاملاً ضروری میسازد.
کسی که وفادار است تنها قسمت ناچیزی  از عشق را میشناسد؛ مرد بی‌وفا کسیست که تراژدی عشق را خواهد شناخت.
تنها تفاوتِ میان یک حالِ خوش و یک اشتیاق دائمی این است که حالِ خوش بیشتر دوام دارد.
جوانان مایلند وفادار باشند اما نیستند، سالخوردگان مایلند بی‌وفا باشند و نمیتوانند.
مردها ازدواج میکنند چونکه خستهاند، زنها ازدواج میکنند چونکه کنجکاوند؛ هر دو اما ناامید میگردند.
من فکر نمیکنم برای ازدواج مناسب باشم.
من بیش از حد عاشقم.
زیانِ واقعیِ ازدواج این است که آدم را بدون نفعِ شخصی میسازد. و افرادِ بدونِ نفعِ شخصی بدونِ رنگ هستند. آنها فاقد فردگرائیاند. با این حال شخصیتهائی وجود دارند که توسط ازدواج پیچیدهتر میگردند. آنها خودخواهیشان را حفظ میکنند و با خودخواهیهای بیشتری آن را افزایش میدهند. آنها مجبورند بیشتر از یک زندگی را زندگی کنند. آنها انسانی سازماندهتر میگردند، و باید بگویم که این هدفِ بقاء بشر است.
هر تجربهای پُر ارزش است و هرچه هم بر ضد ازدواج ممکن است گفته شود تجربهایست که حقیقت دارد.
یک مرد فقط میتواند با زنی خوشبخت شود که او را دوست نداشته باشد.
البته زندگی زناشوئی فقط یک عادت است، یک عادت بد.
بازیِ ازدواج بازیِ عجیبیست.
زنانِ ازدواج کرده تمام برگهای برنده را در دست دارند و به ناچار برنده میگردند.
من میتوانستم با این زن ازدواج کنم، او بسیار بیتفاوت نسبت به من رفتار میکند.
وقتی مردها متوقف میشوند از آنچه که جذاب است بگویندْ از فکر کردن به اینکه چه‌چیز جذاب است هم عاجز میگردند.
چیزی که امروزه به آدم دلگرمی میدهد ندامت نیست، بلکه لذت است. ندامت کاملاً از مُد افتاده است. و بعلاوه وقتی یک زن واقعاً پشیمان میگردد که باید پیش خیاطِ بدی رفته باشدْ وگرنه کسی حرفش را باور نمیکند.
من موافقِ نامزدیِ طولانی مدت نیستم. این به مردم فرصت میدهد تا قبل از ازدواج شخصیت همدیگر را تجسس کنند، کاری که هرگز آن را قابل توصیه نمیدانم.
مدرن بودن تنها چیزیست که امروزه زندگی را با ارزش میسازد.
احساس برای گلِ سوراخِ رویِ یقه کت کافیست. اما چیز اساسی در یک کراواتْ سبکِ گره آن میباشد، یک کراواتِ خوب گره‌زده شده اولین قدم جدی در زندگیست.
شما بطرز فوقالعادهای مدرنید.
شاید کمی بیش از حد مدرن. هیچ چیز خطرناکتر از بیش از حد مدرن بودن نمیباشد. ممکن است چنین رخ دهد که آدم ناگهان کاملاً از مُد افتاده شود.
مُد آنچیزیست که آدم خودش بر تن دارد. غیرمدرن چیزهائی هستند که دیگران میپوشند.
لباس یونانی در ذاتِ خود غیرهنری بود. تنها بدن باید بدن را آشکار سازد. آدم باید یا یک اثر هنری باشد یا یک اثر هنری حمل کند.
تنها راهِ جبرانِ اینکه آدم گاهی در گذشته لباسی مبالغه‌آمیز پوشیده این است که در هر زمان از تحصیلاتِ کاملاً بالائی برخوردار باشد.
لباس قرن نوزدهم زشت است. لباسیست بسیار تیره و افسرده‌ساز. گناه تنها عنصر واقعی رنگ است که برای زندگی مدرن ما باقیمانده.
لباسِ تیرۀ این روزهای ما زیبائی را از زندگی میدزدد و به معنی ویرانیِ هنر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر