پروژه‌های جهان.


<پروژههای جهان> از کورد لاسویتس را در اردیبهشت ۱۳۹۲ ترجمه کرده بودم.

بدیهیست که قبل از آنکه جهان ایجاد گردد باید پروژه بوده باشد.
البته نه فقط یک پروژه. جهان‌های مختلفِ بیشماری در مکانهای مختلفِ بیشماری وجود داشتند. و چون این کارِ مهمی بود بنابراین رئیس فرشتهها مأمور تکمیل تک تکِ جزئیات پروژهها میگردد.
وقت تنگ نبود، زیرا معیارِ سنجشِ چرخشِ زمین هنوز کشف نگشته بود و به این ترتیب خدا فکر کرد که از جهانهای مختلف بهترین را برگزیند تا آن را بعنوان تنها جهانِ واقعی خلق کند.
مسلماً خدا بهترین جهان را با اولین نگاه شناخت. زیرا هیچ تناقضی، هیچ اصطکاکی، هیچ اختلالی، هیچ دردی، هیچ حماقتی و هیچ چیزی بجز سعادتِ آبیِ درخشان و رضایت در آن وجود نداشت؛ و با این حال هیچکس نمی‌دانست که توسط چه چیزی در واقع او راضیست. زیرا آنها همیشه با هم متحد بودند و اصلاً ممکن نبود کسی بخاطر چیزی عصبانی شود.
خدا میخواست بزرگترین سعادت را برای این جهان به وجود آورد و هنگامی که او به برآوردِ خرجی که باید می‌شد نگاه کرد، آه افسوس! کاملترین جهان متأسفانه گرانترین جهان در بین جهانها بود. واقعاً جهانِ گرانی بود. این جهان در حقیقت محتاج به یارانۀ دائمی بود، زیرا که باید تمام آرزوها در آن برآورده میگشت. فقط یک شرکتِ سهامی با مسئولیت نامحدود از عهدۀ این کار برمی‌آمد، بنابراین این جهان نمیتوانست ساخته شود؛ وگرنه دیگر نمیتوانست جهانی کامل گردد.
بدین سبب جهانهای گرانقیمت از همان ابتدا کنار گذاشته شدند، همینطور جهانهای ارزانقیمت، زیرا که آنها جنسهای بنجلی بودند. سپس چند بار انتخاب تنگتر می‌شود و عاقبت خدا دو جهان را باقی‌میگذارد و آنها را پروژۀ <آ> و پروژۀ <ب> مینامد. آن دو جهان به اندازۀ طبیعی ساخته میشوند.
حالا آنها باید ابتدا یک بار آزمایش میگشتند.
بنابراین توزیعِ انرژیها برای وضعیتِ اولیۀ زمانِ صفر تنظیم میگردد. سپس زمان را نخست برای جهانِ <آ> روشن میکنند. حالا جهان به چرخش میافتد، از نخ جدا شده و در فضا رو به پائین میرود، تماشای آن لذتبخش بود.
حالا خدا پس از گذشت چند دسیلیون سال که برای آزمایشِ یک جهان زمانِ زیادی بحساب نمیآیدْ یک نمونهبرداریِ کوچک انجام میدهد. او دستش را در یکی از سیستمهای جادههای شیریِ بیشمار فرومی‌کند، خورشیدی را خارج می‌سازد، یکی از سیاراتش را برمیدارد و چیزهائی که بر روی آن رشد میکردند و در اطراف میخزیدند را از نزدیک با دقت تماشا میکند. این سیاره تقریباً مانند روی زمین ما دیده میگشت.
خدا میپرسد: "از آنجا خوشتان میآید؟ آیا جهان زیبائی نیست؟"
یک صدا جواب میدهد: "ممنون از جویا شدن خیرخواهانهتان. من الساعه چک میکنم."
"چی؟ چک کنی؟ اما شماها باید بدانید که آیا از جهان خوشتان میآید یا نه؟"
"من میخواهم به تقویمِ احساس نگاه کنم و ببینم چه جوابی باید بدهم. بله اینجا نوشته شده است: جهانِ وحشتناکیست."
"منظورت چیست؟"
"من میخواهم در تقویمِ عقل نگاه کنم. بله: بخاطر مشروعیتِ مطلقِ منطقِ ریاضیای که به پروژۀ جهان مربوط است، تمام وقایع و تمام احساسات از همان ابتدا تعیین گشتهاند و هرکس می‌توانند آنها راْ هم برای زمان آینده و هم برای زمان گذشته در بایگانیِ اتوماتیکِ تکثیر پیدا کند. بنابراین وقتی بخواهم بدانم که چرا من عقیدۀ خود را دارم فقط کافیست که ..."
"اما چه نفعی میتوانی به این وسیله ببری؟ تو باید خودت تصمیم بگیری ..."
"من چه نفعی میبرم؟ من باید به تقویمِ خواستهها نگاه کنم ..."
"منظورم این است که چرا شماها جهان را وحشتناک مییابید."
"به این دلیل، چون این جهان کاملاً دقیق است و میشود در تقویمِ واقعیت از همه چیز مطلع گشت. همچنین آنچه را که باید خواست ... آدم از قبل نمیداند چه میخواهد، اما وقتی آدم به تقویم مراجعه میکند میتواند آن را بداند."
"درعوض شماها در برابر تمامِ حماقتها محافظت میشوید."
"اما آدم که اصلاً زندگی نمیکند، آدم همیشه فقط در تقویم جستجو میکند؛ و وقتی آدم میبیند که چه پیش خواهد آمدْ به این ترتیب اصلاً مایل نیست که آنها را تجربه کند. من حالا برای مثال در تقویمِ خواستهها میبینم که فردا هنگام جشنِ شام در نزد رئیسمان یک سخنرانی انجام خواهم داد، اما در تقویمِ احساسات میبینم که من خودم را مضحکه میسازم و در این وضع رئیسم را هم حتی بطور جدی ناراحت میکنم."
"تو یا نباید به آنجا بروی و یا اینکه باید متن سخنرانیات را تغییر دهی."
"این همان چیز وحشتناک است. لازم نیست حتی در تقویمِ عقل ببینم که آیا میشود این کار را کرد و چگونه! هیچ‌چیز در این جهان اجازۀ تغییر خود را نمیدهد! کوچکترین لکه یا ذرۀ گرد و خاک تا ابدیت عمل میکند و یک جائی آویزان میماند."
"اما آدم سخنرانیات را فراموش می‌کند."
"فراموش! بله، به شرطی که ما یک آستانۀ هوشیاری میداشتیم! اما اگر هم آدم میتوانست حتی فراموش کند با این حال در نقشههای جهان قرار میگیرد و آدم میتواند آن را کشف کند. نه، نه! همه‌چیز را درک کردن اما قادر به تغییر هیچ‌چیز نبودن خیلی بد است. هرچند همه‌چیز چنین ممتازانه خوب است، اما جهانی که نتوان در آن هیچ‌چیز را بهتر انجام داد جهان وحشتناکیست!"
سپس خدا سیاره را دوباره سرِ جایش، خورشید را در سیستمش و جادههای شیری را در مکانهایشان قرار میدهد و زمان را خاموش میکند و جهان از کار میافتد.
او به رئیس فرشتهها که پروژۀ <آ> را انجام داده بود میگوید: "نه. این بهترین جهان نیست. حالا میخواهیم پروژۀ <ب> را آزمایش کنیم."
این جهان از نظر ظاهری کاملاً مانند جهانِ <آ> دیده میگشت، زیرا آن هم با توجه به اصل سیستمهای تودرتویِ مسکونیِ سیستمِ ستارهای ساخته شده بود. فرشته میگذارد که زمان به حرکت بیفتد و دوباره وقتی چند دسیلیون سال میگذرد خدا یک سیاره را خارج میسازد و موجودات زندۀ بر روی آن را به دقت تماشا میکند.
خدا میپرسد: "خب، حالتون چطوره؟ از جهان خوشتان میآید؟"
تعداد زیادی صدا در هم فریاد میکشند: "وحشتناک، کاملاً وحشتناک!"
خدا آرامش‌بخشانه میگوید: "آرام، آرام! یکی پس از دیگری!"
اما این هیچ کمکی نکرد. به این ترتیب همه همزمان شکایت میکردند، تا اینکه خدا شخصی را از میانشان بیرون میکشد. حالا همه چیز ناگهان برای او کاملاً لذتبخش بود و هنگامیکه خدا میپرسد که آیا از جهان خوشش میآید میگوید:
"آه، اینطور کاملاً زیباست! حالا من برای خودم هستم، آنجا آنچه را که آرزو میکنم فوری آماده است. وقتی میخواهم بطور شایستهای کار کنم عضلاتم به تنش میافتند و ذهنم خسته میگردد. من میخواهم استراحت کنم و می‌گویم که اینجا باید یک خانۀ کوچک در پارکِ ساکت بنا شود و یک صندلیِ راحتی در ایوان باشد، به این ترتیب من فوری آنجا دراز میکشم و سیگاربرگ هاوانائی‌ام را میکشم. اینجا جای بسیار خوبیست."
"چرا همه فریاد میکشید: وحشتناک! وحشتناک!"
"بله، آقا، تا وقتیکه یکی از ما برای خودش به تنهائی آرزو میکند بنابراین همه‌چیز داریم و هیچ‌چیز نمیتواند مزاحم شود. اما وقتی ما آنجا بر روی کرۀ مسکونی در یک مکان با هم قرار میگیریم، در این وقت افکار و فانتزیهای زیبا، تمام رویاهای لذتبخش روحم با روحِ قدرتمندِ همخانهام برخورد میکنند و به رقابت میافتند. همسایهام اجازه میدهد شش فرزندش در جائیکه من باغِ خود را دارم توپ‌بازی کنند و هرطور که مایلند فریاد بزنند. زیرا وسیلهای برای ممانعت از آنچه دیگری فکر میکند وجود ندارد. تصور کردن کافیست که تا ممکنات را بوجود آورد. به این جهت هیچ‌چیز در اینجا مطمئن و قطعی نیست! به این خاطر مرحمتی کن و بقیه ساکنین جهان را بردار، تا در جهان زیبایم به من آسیبی نرسد!"
خدا مشکوکانه میگوید: "هوم!" و شخص را دوباره در سیستمِ جهانی در جای قبلی‌اش قرار میدهد و او بار دیگر فوری شروع به شکایت میکند.
خدا میگوید: "پروژۀ <ب> هم کاملاً درست کار نمیکند" و آن را از کار میاندازد.
دو رئیسِ فرشتهها تا جائیکه برایشان ممکن بود قیافۀ تقریباً ناراضیای به خود میگیرند و همزمان پیشنهادِ تحویل دادن پروژههای تازهای میکنند.
اما خدا میگوید: "نه، در کارِ خلقتِ جهان عجلهای نیست. هیچکدام از دو جهانِ شما بدرد نمیخوردند. شاید دیرتر چیز بهتری به نظرتان برسد. فعلاً همینطور خوب است."
و با این حرف هر دو مدلِ جهان را برمیدارد و آنها را در انبارِ آسمان قرار میدهد.
خدا پس از گذشت چند دسیلیون سال تصادفاً دوباره به آن گوشه نگاه میکند و متوجه میگردد که هر دو جهانِ از کار انداخته شده مشغول کار کردن هستند.
او هر دو فرشته را پیش خود میخواند و میپرسد چه کسی به خود اجازه داده زمان را به کار اندازد، طوریکه حالا هر دو جهانِ آزمایشی در حال کار کردن هستند.
فرشتۀ مربوط به پروژۀ <آ> با اندکی ترس میگوید: "من فقط زمانِ باقیماندۀ خودم را برداشتم."
فرشتۀ دیگر هم میگوید: "من هم فقط وقتم را برداشتم."
بعد هر دو میگویند: "بله. ما میخواستیم یک بار ببینیم که وقتی هر دو را با هم به کار میاندازیم کدامیک بهتر استقامت میکند."
خدا با مهربانی میگوید: "که اینطور؟ حالا میخواهیم ببینیم که آزمایشتان چه به بار آورده."
و او دوباره به ترکیبِ سیستمِ جهان دست‌میبرد و یکی از ساکنین را خارج میسازد. اینکه او درست باز هم همان موجود دفعۀ قبل را بیرون میکشد احتیاج به توضیح ندارد.
خدا میپرسد: "خب، حالا وضع شما از چه قرار است؟"
آن موجود که حالا به انسان تبدیل شده بود جواب میدهد: "بسیار عالی."
"این چطور ممکن شده است؟ در جهانِ <آ> شماها مینالیدید که همه‌چیزها از قبل تعیین شده است و هیچ‌چیز نمیتواند تغییر کند، و در جهانِ <ب> آنها شکایت میکردند که چون به هرچه فکر کنند بلافاصله مهیا میگردد بنابراین هیچ‌چیز مطمئن و قطعی نیست."
"بله، آقا، ما توازن برقرار ساختیم. ما از هر دو جهان یک جهان ساختیم، جهانِ خودمان را. ما در حقیقت جامعۀ ویژهای برای اصلاح جهان ساختهایم."
"چگونه؟"
"خیلی ساده. جهانها در هرصورت مشغول کارند و ما به آن وابستهایم. اما حالا ما از جهانِ <ب> فانتزی را و از جهانِ <آ> قانون را برمیداریم و به این ترتیب آن را کامل میسازیم. آنچه را که ما مطلوب تصور میکنیم حقیقتاً انجام هم میدهیم و از چیزهای اجتنابناپذیر استفادۀ منطقی میکنیم."
"بد نیست! حالا آنطور که من انتظار دارم در حال کنترلِ جهان هستید. خب، پس مایلید که خودتان جهانتان را خلق کنید، من چنین کاری را تأیید می‌کنم. و تو چه کسی هستی؟"
"من مهندسم."

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر