یک گفتگوی دشوار سه نفره.

همینطور که میدانیم، پرزیدنت کارتر در مذاکره صلح میان مصر و اسرائیل شخصاً دخالت کرد و تا زمان به پایان رسیدن خوب آن کوتاه هم نیامد.
 او در راه رسیدن به این هدف میبایست به دفعات در میان ایستگاههای بین راه توقف کند، یکی از توقفگاههای مهمش قاهره بود، جائیکه او نتیجه مذاکره خود با بگین در اورشلیم را به گزارش سادات رساند و نتیجه این گفتگو را بعد دوباره به بگین منتقل کرد، بدون اینکه بداند من آنها را میشنوم.

"بنابراین ما با هم توافق داریم. پرزیدنت سادات، خدا به شما عمر با برکت بدهد!" صدای جیمی کارتر هنگامی که سرانجام با شریک مذاکرهاش صحبت میکرد آثار آشکاری از خستگی نشان میداد. "من از شما بخاطر آمادگیتان و همچنین قبول مصالحه دردناک در راه صلحی پایدار و عادلانه متشکرم. بنابراین شما شش میلیارد دلار و هشتاد جت جنگنده مدل اف ـ 15 دریافت میکنید ..."
سادت گفته کارتر را تصحیح میکند: "هشتاد و پنج جت و مدل اف ـ 16" و پکی به پیپ خود میزند: "بعلاوه کمکهای سالانه صرفنظر از این شش میلیارد معتبر باقی میماند."
کارتر لبخند اجباریای میزند: "البته. و حالا اگر شما مخالفتی نداشته باشید، من مایلم به بگین تلفن کنم، تا به او در باره لطف سخاوتمنداه شما گزارش بدهم."
سادات هنگامی که کارتر شماره بگین را میگرفت نوک پا دور میشود و روی یک مبل مینشیند.
تماس برقرار میشود: "الو؟ نخستوزیر بگین؟ خبر خوش! پرزیدنت سادات توافق کردند ... بله؟ او در حال حاضر کجا است؟"
نجوای شتابزده سادات به گوش میرسد: "من اینجا نیستم. من رفتم بیرون."
کارتر میگوید: "او رفته است. من نمیدانم. یک جائی. شاید برای تنفس کردن هوای تازه. مرد بیچاره حالش خیلی خوب نیست. او فکر میکند که ما بیش از اندازه از او مطالبه کردهایم."
قبل از آنکه کارتر به صحبتش ادامه دهد هر دو دولتمرد به هم چشمکی میزنند: "خودمختاری؟ کدام خودمختاری؟ صحیح ... به یاد میآورم ... غرب یهودیه و سامره. نه، ما در این باره صحبت نکردیم. ما موضوعات مهمتری برای صحبت داشتیم، برای مثال عرضه نفت مصر به اسرائیل از طریق صحرای سینا ..."
سادات مانند مار صدای فیشی از خود درمیآورد: "پرداخت نقداً! من چک قبول نمیکنم!"
کارتر بگین را که ظاهراً مشکوک شده بود آرام میسازد: "آه چیزی نیست، فقط کارمندهای رادیو در اتاق هستند." بعد دستش را روی دهانه گوشی تلفن میگذارد: "آقای پرزیدنت، شما باید مواظب باشید. او میتواند صدای شما را بشنود."
سادات با صدای خفه میگوید: "العریش Al Arisch، بهش العریش را یادآوری کنید!"
کارتر سرش را تکان میدهد و به صحبتش با بگین ادامه میدهد: "مناخیم، از اطرافیان سادات اشاراتی به من شده است که او از شما متقابلاً انتظار یک ژست سخاوتمندانه دارد ... ژستی که به منش اصیلتان برازنده باشد. شاید بتوانید العریش را قبل از تاریخ توافق به او پس بدهید ..."
کارتر یک بار دیگر دهانه گوشی را با دست میگیرد:
"او موافقه!"
سادات میپرسد: "و حیفا چه میشود؟"
کارتر با اشاره دست آن را نمیپذیرد  و به صحبت با بگین ادامه میدهد: "اما مطمئناً، مناخیم. تبادل سفیر ... و تمام آنچه به آن مربوط است ... شما میتوانید به او اطمینان کنید، من تضمین میکنم ... و اگر شما سفیر مصری دریافت نکنید، ما برای شما یکی از افراد خودمان را میفرستیم ... با پرچم آمریکائی، دو متر در سه متر ... ببخشید لطفاً. فقط یک لحظه. برایم نهار آوردهاند."
گوشی تلفن در زیر کت کارتر ناپدید میشود.
"انور، او بر سر یک سفیر مصری پافشاری میکند. برایش یک سفیر خیلی کوچک با یک سکرتر زشت بفرستید."
"قبول. اما بدون دربان."
"او زیر بار نخواهد رفت."
"پس حداقل دربان بدون کلاه."
حالا کارتر دوباره گوشی را از زیر کت خارج ساخته است: "ممنون، خانم گِوندولین Miss Gwendolyn. سینی را بگذارید روی آن میز کوچک ... الو، مناخیم؟ مشکل دربان حل شد ..."
کارتر برای اطمینان خود را روی گوشی تلفن مینشاند. و به پرزیدنت مصر میگوید: "بگین نظر خیلی خوبی در باره شما دارد. بعقیده او، شما انسانی با حقیقی ... با حقیقی ... من امیدوارم که او را درست فهمیده باشم ... انسانی با حس حقیقی هستید."
سادات با پیپ در دهان زمزمه میکند: "دوباره یک تعارف است."
"و به مشکلات داخلیای که او دست به گریبان خواهد شد فکر کنید ... تظاهرات ارتودوکسها ... فشار اتحادیهای کارگری ... تورم ..."
"وعدههای توخالی."
"اما برای سرزمین شما یک شکوفائی فوقالعاده اقتصادی در پیش است. سه میلیون توریست اسرائیلی ..."
سادات ادامه میدهد: "... بعد پوست پرتقالهای خودشونو همه جا میریزند."
از گوشی تلفن صدای ترق تروقی شنیده میشود. کارتر فوری گوشی را به سمت گوش میبرد و بعد به سادات نجوا کنان میگوید: "انور، شما نوار غزه را پس نخواهید گرفت."
"خدا را شکر! اما من تأکید میکنم که قرارداد صلح در کوه سینا باید امضاء شود."
کارتر دوباره با بگین صحبت میکند: "مناخیم؟ من میدانم که پرزیدنت سادات نظر خوبی در باره شما دارد. او شما را مردی با حقیقی ... با حقیقی ... من فکر کنم که او آن را چنین بیان کرد ... مردی با حس حقیقی. سادات به نوبه خود دلبستگی عمیقی به کوه سینا دارد. و به این دلیل میخواستم از شما خواهش کنم، مناخیم ... الو؟ من نمیفهمم ... آها. لطفاً چند دقیقه به من وقت بدهید. ببینم آیا میشود سادات را پیدا کرد. پای تلفن بمانید."
کارتر پس از ضد صوت ساختن گوشی تلفن خود را متوجه سادات میسازد که با هیجان جلو آمده بود، اما جرئت نمیکرد در چشمان او نگاه کند:
"انور، او میخواهد در باره این مسئله شخصاً با شما صحبت کند. او میخواهد با شما مرور کوتاه تاریخی در باره سرنوشت یهودیان اروپای شرقی کند ــ"
"نه!" سادات از جا میجهد و به سمت دیوار عقب میکشد: "نه! این کار نه!"
"او میپرسد آیا شما شنیدهاید که سفیر پروس Preußen با شروع جنگهای سی ساله چه گفته بوده است ــ"
سادات حرف کارتر را قطع میکند: "من آن را نشنیدهام و من نمیخواهم آن را بشنوم." او عرق از پیشانی خود پاک میکند، آهی میکشد و با صدای ضعیفی ادامه میدهد: "من از کوه سینا بعنوان محل امضای قرار داد صرفنظر میکنم."
کارتر شادی کنان در گوشی تلفن داد میزند. "مناخیم؟ شما یک بار دیگر برنده شدید. قرار داد صلح در واشنگتن امضاء خواهد گشت. بله، بدون پیپ. دولت آمریکا به شما ضمانت میدهد که او پیپ نخواهد کشید."
در این بین سادات با دستی لرزان چیزی بر روی تکه کاغذی مینویسد و روبروی کارتر نگاه میدارد: "بدون در آغوش گرفتن و بوسیدن، یا اینکه من نمیآیم."
کارتر زمزمه میکند، "انور، اما من نمیتوانم عربی بخوانم."
سادات درخواستش را با ادا و اطوار به کارتر میفهماند.
کارتر صحبتش با بگین را ادامه میدهد: "نگران نباش، مناخیم، حتما مراسم فوقالعادهای خواهد شد، با گارد احترام و سی و دو شلیک برای خیر مقدم ... باشه، شصت و چهار شلیک، مهم نیست. و من مطمئن هستم که این توافق خوشآمد پرزیدنت مصر هم قرار خواهد گرفت. متأسفم از اینکه او فعلاً دچار سرماخوردگی سختی شده است. فکر کنم نباید به او خیلی نزدیک شد ... بله؟ شما هم سرما خوردید؟ خوب چه بهتر، پس ــ"
تق.
سادات با فشار انگشت تلفن را قطع کرده بود.
سادات سوگوارانه میگوید: "او مرا خواهد بوسید! من این را به وضوح میبینم که او دوباره مرا خواهد بوسید!"
"میشود از این کار جلوگیری کرد. من خودم را در میان شما دو نفر قرار خواهم داد."
"بعد او مانند دفعه قبل از پشت شما به طرف من میآید."
کارتر برای آرام کردن سادات سر او را نوازش میکند و میگوبد: "آدم باید برای صلح قربانی هم بدهد."
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر