عرایض کوتاه.

پدر: بگو ایستادن مانع کسب است.
کودک: ایست دادن مایه چسب است.  
***
اولی: بالاخره یک روز آفتاب از زیر ابرها بیرون میاد، زیاد ناراحت نباش.
دومی: ای بابا، آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است!
***
اند ناو اِ لیتل مدیتیشن.
مدیتیشن ایز لاو
لاو ایز لیو
لیو ایز یو
آر یو لاو؟
(ملا عشقی، ساکن فرنگ)
***
قدش بلند بود و برای تأکید بر افتخار کردن به آن طوری مدام میگفت "ابی لینکلن واز اِ وری لانگ بوی" که انگار او خود لینکلن است و در حال نوشتن قانون اساسیست!
تصور میکرد که چون هیتلر و ناپلئون و شرکا همه کوتاه قد بودهاند، بنابراین ایشان نمیتواند دیگر جزء دسته دیکتاتورها به شمار آید!
میگفت اسد دیکتاتور بلند قدیست اما عقلش به بلندی عقل من نمیرسد!
انتقام از چشمان ریز بی سویش میریخت، اما باز ادعای نوعدوستی میکرد.
(شهروند درجه دو)
***
روی زیبای تو دیدن دارد
زمزمه از تو شنیدن دارد
آن پیشانی گرد
آن چشم درشت
عجب بوسیدن دارد.
(مجنون)
***
درگیری مفصلی با خودم داشتم. اولین دلیل این درگیری را به خاطر میآورم: او آنجا بود و من رهایش نمیسازم. در این لحظه انگار روح کسی در اتاقم به پرواز میآید! به خودم میگویم اگر قرار بر این است خدائی باشد که آفریننده این جهان مینامندش، بنابراین چرا نتواند روح هم وجود داشته باشد!. صدائی، نمیدانم در گوشم یا در فضای ساکت اتاق میپیچد "خدا بزرگترین خرافات است" اما فکر من با چیزی دیگر مشغول بود. من به این میاندیشیدم که چرا باید افراد به اصطلاح نابالغ را از خواندن کلماتی که من آموختهام، کلماتی که ساخته شده در زبانیست که من و تو با آن صحبت میکنیم منع کرد، چرا باید از گفتنشان خجالت بکشم یا واهمه داشته باشم ... این بار انگار که روح حاضر در اتاق به درونم حلول کرده باشد از زبان او سخن میگفتم: "ملتی را میتوان بالغ نامید که استفاده از کلمات موجود در زبانش مایه شرمساری گوینده و نویسنده آن نگردد، و اگر احیاناً گاهی چنین میگردد، بنابراین باید ملت این هوشمندی را داشته باشد که کلمهای زیباتر و وزینتر بجایش خلق کند. آیا این کار مشکلیست؟" صدای خدا با صدای روحی که بی خبر آمده و خود را نشان نمیداد قاطی هم میگردند و در گوشم میپیچد: "خدا: نه، اصلاً کار مشکلی نیست ... روح: نه، اتفاقاً خیلی هم آسونه ... خدا: ما شما را لخت آفریدیم ... روح: من خودم همین العان لخت لختم ... خدا: به شما فکر و زبان دادیم تا اسامی را بشناسید و بر زبان آورید ... روح: هر چیزی باید به نام خودش صدا زده شود."
صدای خدا و روح قبل از محو گشتن کامل یکی میشوند: "کلمات به خودی خود دارای اشکال نیستند، اشکال گاهی از به کار برنده و شنونده آنهاست. در ضمن فاصله خرافات با علم کمتر از یک تار مو است!"
(نامهای از تبت)
***
به تو میاندیشیدم
چلچله گفت:
بنشین بر بالم
من تو را پیش یارت میبرم.
***
گاه سبز میگردیم و میزائیم.
گاه سرو میشویم و میبالیم.
گاه زرد میگردیم و میمیریم.
گاه سرخ میشویم و میسوزانیم.
گه سیاه میگردیم و میگرییم.
گه سفید میشویم و میخندیم.
گه این میشویم، گاه آن.
گه زرد میشویم و میمیریم.
گاه زنده میگردیم و میزائیم.
لطفاً اما فراموش نشود
رفت و آمدمان بهر چه باید باشد!
(حواسپرت)
***
باز تازه میگردم
این حقیقت دارد
همیشه حقیقت تازهاش زیباست.
تازگی این را برایم زمزمه میکردی:
گل من
کهنهگی ِ حقیقت
مثل پژمردگی توست
همه میدانند
گل من که گل
تازهاش زیباتر است
باز تازه میگردم
بازمیگردم
باز میگردم تو را میجویم
تو را مییابم و به تو میگویم
باز جهان جاندار گشت
باز قناریهایم نغمه خوش میخوانند.
آفتاب، تو ای ماه روزهای سپید
تازهام گرداندی
باد، ای برنده
خبر رسان به یار من:
شوق دیدارم را.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر