هوم ... خب ... بنابراین ...

یکی از بزرگترین موانعی که در سر راه تحقق بخشیدن به صلحی نهائی بین مصر و اسرائیل اشکال ایجاد میکند، رابطه کاملاً پیچیده میان انورالسادات و مناخیم بگین میباشد. گاهی چنین به نظر میآید که این دو انگار نمیتوانند اصلاً همدیگر را تحمل کنند. و در واقع اما آنها همدیگر را تحمل میکنند. آدم در این موقع خاطره متن آهنگ مشهور یک موزیکال آمریکائی را احساس میکند: "Anything you can do I can do better" بفارسی یعنی: "هر کاری تو میتوانی انجام دهی، من بهترش را میتوانم". سادات روند هدایت صلح را به حساب خود میگذارد ــ بگین ادعا میکند که او سادات را به این کار برانگیخته است. پرزیدنت مصر تأثیر سبیلوئی و مردانهتری از همتای اسرائیلی خود برجا میگذارد ــ این یکی اما برعکس تبحر بهتری در زبان ییدیش Jiddisch و انگلیسی دارد. سادات محبوب خانمهای اسرائیلیست، بگین در برنامه خانم باربارا والتر Barbara Walter مقام دوم را از آن خود ساخت. هر دو دارای مشکلات سیاسی داخلیاند، به نظر بگین سادات دارای مشکل داخلی بزرگتریست؛ و هر دو برنده جایزه صلح نوبل شدهاند، به عقیده سادات بگین قسمت کوچکتر جایزه را برده است.

"آقای پرزیدنت سادات، آیا اجازه دارم به نمایندگی از تلویزیون اسرائیل چند سؤال را با شما مطرح کنم؟"
"البته. من با کمال میل به پرسشهای شما پاسخ خواهم داد."
"خیلی ممنون، آقای پرزیدنت. اولین سؤال من: آیا به علت نشستهای متعدد یک دوستی شخصی بین شما و مناخیم بگین بوجود آمده است؟"
"بین من و چه کسی؟"
"بگین."
"هوم ..."
"زیرا که او شما را دوست خود مینامد، آقای پرزیدنت."
"بله، خب ... پس ... این یک قضیه خیلی پیچیدهای است ... هوم ... آیا میتونید سؤال را تکرار کنید؟"
"با کمال میل. من پرسیدم که آیا شما احساس دوستانهای به نخستوزیر ما بگین میکنید."
"اجازه بدید که کاملاً با شما باز صحبت کنم. آدم باید این سؤال را با توجه به مشکل فلسطینیها که من آن را کانون محور تمام درگیریهای خودمان میدانم مشاهده کند."
"آقای پرزیدنت، ما نقطه نظرات شما را میدانیم. اما سؤال من مربوط به نگرش شخصی شما به نخستوزیر ما است."
"مریوط به چه کسی؟"
"به مناخیم بگین."
"اگر من درست شنیده باشم، شما گفتید نخستوزیر."
"بله او.  نخست وزیر بگین. رابطه شما با او چطور است؟"
"آیا شمشیرهایتان را به گاوآهن و نیزههایتان را به داس تبدیل میکنید؟
"البته، آقای پرزیدنت. کتاب یزایا Jesaja، فصل دو، شعر چهار. بگین هم این را اغلب نقل قول میکند."
"من میدانستم که میتوانم به مادر اسرائیلیها اعتماد کنم."
"بی شک. پرسش اما این است: شما چه احساسی به او دارید؟"
"بنابراین ... اگر بخواهم صادق باشم، مایلم از شما خواهش کنم که حرف خود را کمی صریحتر بیان کنید."
"من سعی خودم را میکنم. آیا نخستوزیر ما دوستداشتنی است؟"
"ببینید ... من فرزند یک دهقانم، یک روستائی ساده، نه مرد کلمات بزرگ. برای پاسخ دادن به پرسش شما باید به یاد شما و مادر اسرائیلیها بیاورم که من زمانی بعنوان زندانی رژیم پیشین در زندان آرامیدان Aramidan در سلول 54 حبس بودم. و با وجود محدودیتهای سختی که در آن زمان تیره بر زندانیهای سیاسی تحمیل شده بود، من یک بار مؤفق شدم، البته با کمک یک نگهبان، برای خودم یک شیشکباب آماده کنم. میتونم با صداقت کامل به شما اطمینان بدهم که مزه این غذای عالی فلسطینی را هنوز هم روی زبانم احساس میکنم."
"یک شیشکباب؟"
"بله، با گیاهخاک Humus."
"آقای پرزیدنت، خیلی خوشمزه به گوش میآید. اما اگر اجازه داشته باشم به سؤالم بازگردیم ــ این از کجا میآید که مناخیم بگین همیشه با حداکثر احترام و محبت قابل لمسی از شما صحبت میکند، در حالی که شما ابداً نام او را هم نمیبرید؟"
"در قرآن کریم آمده است: کسی که سحرگه صبحی بارانی برمیخیزد، در روزی آفتابی رحمت و آمرزش خدا را دریافت خواهد نمود."
"آقای پرزیدنت، من با شما کاملاً همعقیدهام. با این حال مایلم بدانم چرا شما در اظهارات عمومیتان وجود بگین را چنین لجوجانه نادیده میگیرید؟"
"چی گفتید؟"
"من از نخست وزیرمان صحبت میکنم."
"درسته، درسته ... اگر اشتباه نکنم، او را چند بار نزد دوستم جیمی کارتر Jimmy Carter دیدهام."
"اما شما هنوز یک کلمه خوب از او نگفتهاید."
"این درست نیست. فکر کنم حتی بارها و با صراحت کامل اعتقادم را بیان کرده باشم، گفتهام که او یک سیاستمدار مهم، یکی از بزرگترین سیاستمداران عصر ما و یک مرد دوراندیش و خردمند است. بیشتر از این اما نمیتوانم در باره یک پرزیدنت آمریکائی چیزی بیان کنم."
"من از مناخیم بگین میگفتم."
"از نخست وزیرتان؟"
"بله از او میگفتم. آقای پرزیدنت، شما تا حال او را به نام نخواندهاید."
"چرا، من این کار را کردم. در یک مهمانی نهار در کاخ سفید، در تاریخ 29 مارس، در یک گفتگو با کنار دستیام سناتور ریبیکوف Ribikoff نامش را بردم و ازرا وایسمن Esra Weizmann هم شاهد بود و آن را شنید. بله، مطمئناً. من دقیقاً به یاد میآورم که آن زمان نامش را بر زبان آوردم."
"کدام نام را؟"
"نام فامیلش را."
"خیلی لطف کردید آقای پرزیدنت. اما من متوجه شدم که شما حتی حالا در طول این مصاحبه هم با دقت تمام از بردن نام بگین اجتناب میورزید."
"واقعاً این کار را میکنم؟"
"بدون شک."
"امیدوارم که شما این برداشت را نکنید که چیزی در پشت این کار مخفی‌ست، یک عقده روانی یا مانند این. اگر من میل داشته باشم نام نخست وزیر شما را ببرم، این کار را خواهم کرد و نامش را خواهم برد."
"چطوره که شما حالا این کار را انجام دهید؟"
"حالا میل این کار را ندارم. هر چیز به وقتش."
"خیلی متشکرم، آقای پرزیدنت."
"خواهش میکنم."
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر