خرس.(4)


صحنه نهم.
خانم پوپوف: لوکا، این آقا رو به بیرون هدایت کن!
لوکا (به سمت ازمیرنوف میرود): حضرت آقا، وقتی به شما دستور داده میشود، باید بروید. اینجا چه میخواهید ...
ازمیرنوف (از جا میجهد): دهنتو ببند! داری با چه کسی حرف میزنی؟ من مثل خمیر لهت میکنم!
لوکا (دست به سوی قلبش میبرد): خدای متعال! (او روی یک صندلی میافتد.) آخ، حالم خوب نیست، من نمیتونم نفس بکشم!
خانم پوپوف: داشا کجاست؟ داشا! پلاگیا! (زنگ را به صدا میآورد.)
لوکا: آخ قلبم، همه برای پیدا کردن تمشک رفتن بیرون ... هیچکس خونه نیست! حالم خوب نیست! آب!
خانم پوپوف (به ازمیرنوف): برید گمشید!
ازمیرنوف: نمیخواهید کمی مؤدبتر باشید؟
خانم پوپوف (مشتهایش را گره کرده و پا بر زمین میکوبد): شما آدم خشنی هستید! یک خرس خشن! یک هیولا!
ازمیرنوف: چی، چی گفتید؟
خانم پوپوف: من گفتم که شما یک خرس و یک هیولا هستید!
ازمیرنوف (باقدمهای سریع خود را به او نزدیک میسازد): ببینم، شما چه حقی دارید به من توهین کنید؟
خانم پوپوف: بله، من به شما توهین میکنم. خوب چه میخواهید بکنید؟ شما فکر میکنید که من از شما میترسم؟
ازمیرنوف: و شما فکر میکنید که بعنوان مخلوقی شاعرانه حق دارید بدون تنبیه شدن به من توهین کنید؟ من شما را به دوئل دعوت میکنم! ...
لوکا: خدای مهربان! آب!
ازمیرنوف: ما دوئل میکنیم!
خانم پوپوف: شما فکر میکنید من بخاطر مشتهای قوی و گردن مثل گاوتان از شما میترسم؟ شما آدم خشن!
ازمیرنوف: هر چیز به جای خود! من به کسی اجازه نمیدهم به من توهین کند، و برایم مهم نیست که شما یک خانم و یک مخلوق لطیف هستید!
خانم پوپوف (سعی میکند فریادش بلندتر از فریاد او باشد): خرس! خرس! خرس!
ازمیرنوف: عاقبت زمانش فرا رسیده که با این پیشداوریای که فقط مرد موظف است برای توهین تلافی پس بدهد تصفیه حساب بشود. اگر قرار بر تساوی حقوق بین زن و مرد است، بنابراین باید در همه چیز باشد، لعنت به شیطان!
خانم پوپوف: بنابراین شما میخواهید دوئل کنید؟ بفرمائید!
ازمیرنوف: فوری!
خانم پوپوف: فوری! شوهر من چند اسلحه در خانه داشت ... من آنها را فوری میآورم. (او با عجله میرود و در بین راه میگوید.) اوه، با چه لذتی من گلوله به پیشانی بیشرم شما شلیک کنم! میفرستمتون پیش شیطان! (میرود.)
ازمیرنوف: مثل یک مرغ با گلوله میکشمت! من نه نوجوان خامیام، نه احساساتی، و یا یک طوله سگ! برای من هیچ موجود لطیفی وجود نداره!
لوکا: پدر جان، (او زانو میزند) به من پیرمرد رحم کن، به من لطف کن و از اینجا برو! تو منو تا دم مرگ ترسوندی و حالا میخواهی دوئل کنی!
ازمیرنوف: دوئل ... برابری در این نهفته است، تساوی حقوق زن و مرد! در این کار هر دو جنسیت برابرند. من بخاطر پرنسیپ با یک گلوله او را میکشم. اما به این زن چه باید گفت (تقلیدکنان) "میفرستمتون پیش شیطان! من گلوله را به پیشانی بیشرمتان شلیک میکنم!" به این کار چی باید گفت؟ او به سر غیرت آمد و چشمانش درخشیدند ... او درخواست دوئل را پذیرفت. به شرفم قسم که چنین زنی را در تمام عمرم برای اولین بار میبینم!
لوکا: پدر جان، برو! از اینجا برو!
ازمیرنوف: این یک زن است! من این را میفهمم. یک زن حقیقی! و نه خمیر نرم، نه ذوب و جاری، بلکه آتش، باروت، یک موشک است! کشتن چنین زنی خیلی حیف است!
لوکا (میگرید): پدر جان، برو!
ازمیرنوف: او خیلی مورد علاقهام قرار گرفته است! خیلی! با وجود فرورفتگیهای روی گونههایش مورد علاقهام واقع شده. من حتی حاضرم از بدهکاریش صرفنظر کنم ... و خشم هم از من دور شده است ... یک زن شایان توجه!
خانم پوپوف با دو تپانچه بازمیگردد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر