نامزدی.(4)
اما یک استثناء هم وجود داشت که او متوجه آن نمیگشت.
دوشیزه پائولا معروف به پائولی همیشه با او مهربان
بود و به نظر میآمد که او را جدی میگیرد. البته نه جوان بود و نه زیبا، بلکه چند
سالی بزرگتر از آندریاس بود، دختری دقیق و زرنگ و از خانوادهای صنعتگر و مرفه. وقتی
آندریاس در خیابان به او سلام میداد و حالش را میپرسید، او جدی و مهربان تشکر میکرد،
و وقتی به مغازه میآمد، رفتارش دوستانه، ساده و متواضعانه بود، کار خدمترسانی آندریاس
را آسان میساخت و نظرات تخصصی او را مانند سکه نقدی میپذیرفت. به این جهت او دوشیزه
پائولا را بیاکراه میدید و به او اعتماد داشت، اما در ضمن پائولی برایش بیتفاوت
بود و به آن تعداد اندک از دختران مجردی تعلق داشت که ماتیاس خارج از مغازه کوچکترین
فکری به آنها نمیکرد.
گاهی امیدش را به کفشهای زیبا و تازه میبست، گاهی به
یک دستمالگردن دوستداشتنی، بگذریم از سبیلی که کمی جوانه زده بود و او از آن مانند
مردمک چشمش مواظبت میکرد. عاقبت او از مرد دستفروشی یک انگشتر طلا با نگینی بزرگ
از سنگ اوپال خرید. در آن زمان او بیست و شش ساله بود.
اما هنگامی که او سی ساله شد و هنوز فقط با اشتیاقی از
راه دور در بحر ازدواج کشتیرانی میکرد، مادر و خالهاش یک مداخله حمایتگرانه را
ضروری دانستند. خاله که زن سالخوردهای بود با این پیشنهاد که میخواهد مغازه را در
زمان حیاتش به شرطی که او با دختر محترم دباغ ازدواج کند به او واگذار کند کار خود
را آغاز میکند. این برای مادر علامتی برای حمله کردن بود. و بعد از مقداری فکر کردن
به این نتیجه میرسد که پسرش برای داشتن ارتباط بیشتر با مردم و آموختن رسم معاشرت
با خانمها باید عضو انجمنی شود. و از آنجائی که از علاقه او به خوانندگی با خبر بود
تصمیم میگبرد که با این طعمه او را شکار کند و به او پیشنهاد عضو شدن در انجمن خوانندگان
را میدهد.
آندریاس با وجود بیزاری از بودن در اجتماعات در مجموع
مخالفتی با این پیشنهاد نداشت. اما او با این بهانه که موزیک جدیتر بیشتر مورد علاقهاش
است انجمن کُر کلیسا را به جای انجمن خوانندگان پیشنهاد داد. دلیل واقعی او اما به خاطر
عضویت مارگرت دیرلام دختر مدیر مدرسه قبلیاش در دسته کُر
کلیسا بود. مارگرت دختر خیلی زیبا و بشاشی بود که کمتر از بیست سال سن داشت و چون مدت
طولانیای میگذشت که دیگر دختر مجرد همسال زیبائی برای آندریاس وجود نداشت بنابراین
به تازگی عاشق مارگرت شده بود.
مادر دلیلی برای مخالفت با رفتن او به دسته کُر کلیسا نمیبیند.
البته این انجمن حتی نیمی از جشنها و دور یگدیگر جمع شدنهای شبانه انجمن خوانندگان
را هم نداشت، اما در عوض عضویت در آن خیلی ارزانتر بود و دخترهائی از خانوادههای
خوب که آندریاس میتوانست در وقت تمرین و اجرا با آنها به سر برد به قدر کافی در این
انجمن هم وجود داشتند، بنابراین بدون تلف کردن وقت با پسرش نزد مدیر مسن انجمن میرود
و با استقبال دوستانه او روبرو میگردد.
مدیر میگوید: "خوب، آقای اونگلت، شما میخواهید
با گروه ما آواز بخوانید؟"
"بله، قطعاً، خواهش میکنم _"
"آیا قبلاً هم آواز خواندهاید؟"
"اوه بله، یعنی، تا اندازهای _"
"حالا، ما یک آزمایش
میکنیم. یکی از ترانههائی را که از حفظ هستید بخوانید."
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر