داستان‏‌های عشقی.(92)


نامزدی.(3)
طبیعت موهبت‏‌هایش را به عبث تقسیم نمی‏‌کند، و گرچه گردن با اهمیت اون‏گلت در یک ناسازگاری با توانائی در صحبت کردنش قرار داشت، با این حال این گردن به عنوان دارائی و علامت مشخصه یک خواننده پر شور مشروعیت بیشتری داشت. آندریاس تا درجه بالائی دوست‏دار آواز بود. در عمق روحش شاید چیزی مانند آواز خواندن حتی موفق‏‌ترین تحسین‌‏ها، بهترین ژست‌‏های تجاری و "با این حال" و "اگر چه"های مؤثر او را چنین خوب و گداخته نمی‏‌ساخت. این استعداد در هنگام دوران تحصیل پنهان مانده بود و تازه بعد از بالغ شدنش هر چه زیباتر آشکار می‏‌گشت، اگر چه فقط در خفا. زیرا که آواز خواندن با ترس و خجالت اون‏گلت سازگاری نداشت و او از هنر محرمانه خود تنها در انزوای کامل لذت می‏‌برد.
او ترانه‏‌هایش را هنگام شب، وقتی پس از غذا خوردن و قبل از به رختخواب رفتن ساعتی در اتاقش می‌‏ماند در تاریکی می‏‌خواند و لذت می‌‏برد. صدای زیر مردانه‏‌ای داشت و طبع را جانشین آنچه نیاموخته بود می‏‌گرداند. چشمانش در رطوبت نور خفیفی شنا می‏‌کرد، فرق موی زیبای از میان باز شده‌‏اش به پشت سر شانه شده بود و غدۀ درقی‌‏اش با آهنگ صدایش بالا و پائین می‌‏رفت. آهنگ مورد علاقه‏‌اش "وقتی پرستوها به سمت خانه پرواز می‏‌کنند" بود. هنگام خواندن بند "جدائی، آخ جدائی دردآور است" صداها را می‏‌کشید و می‌‏لرزاند و در این وقت گاهی چشمانش از قطرات اشگ تر می‏‌گشتند.
مراحل کسب و کارش را با قدم‌‏های سریع به جلو طی می‏‌کرد. چنین برنامه‌‏ریزی شده بود که او را بعد از چند سال دیگر به شهر بزرگ‌تری بفرستند. اما حالا چون او خیلی زود در مغازه غیرقابل جایگزین گشته بود بنابراین خاله‌‏اش نمی‌‏خواست که او برود، و چون قرار بود که او بعدها مغازه را به ارث ببرد، رفاه بیرونیش نیز برای همیشه تضمین شده بود. اشتیاق قلبانه او اما چیزی دیگر بود. او برای همه دختران همسال خود، بخصوص برای خوشگل‏‌هایشان، با وجود نگاه‏‌ها و تعظیم کردن‏‌هایش چیزی بیشتر از یک شخصیت خنده‏‌دار نبود. او اما عاشق تک تک آنها بود و هر کسی را اگر که فقط یک قدم به جلو می‏‌گذاشت می‌‏پذیرفت. اما با وجود آنکه او ساختار زبانی و نوع آرایش خود را با مطلوب‏‌ترین وسائل غنی ساخته بود کسی قدمی برنمی‏‌داشت.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر