ابتدا هنگامی که آقای لگاگِر نزدیکتر میشود، تازه مسئول
نوشتن امتیاز بازی متوجه وی گشته، به سمتش میشتابد و بدون توجه به چهره تلخ و عصبانی
مشتری دائمیش او را با خود میکشد و مجبور به نشستن بر روی صندلیای در ردیف اول که
خود بر روی آن نشسته بود میکند.
او زمزمه میکند: "آقای لگاگِر، حالا شما میتوانید یک
بازی خوب ببینید. یک بازی عالی. او در حال بازی پانصد امتیازی با مسیرهای از پیش تعیین
شده است و هرگز بیش از دو توپ در یک سوراخ نمیاندازد."
لگاگِر با خشم میپرسد: "این مرد چه نام دارد؟"
کرکلشن از
برلین، کرکلشنِ معروف. او هشت روز پیش در
مبارزهای درخشان در زوریخ بر
داوبناشپک به
نحو درخشانی پیروز شد. شما حتماً این خبر را در روزنامه خواندهاید. بله این خود آن
شخص است. چه بازیای میکند، چه بازیای! فقط نگاه کنید!"
مرد برلینی تقریباً بازیهایش را به سرعت به پایان میرساند.
لگاگِر به دقت به بازی کردنش نگاه میکرد. بازی مرد تمیز و بینقص بود.
هنوز مدتی از به پایان رساندن بازی نگذشته بود که مسئول نوشتن
امتیاز بازی خود را به او میرساند.
"آقای پروفسور، با اجازه آقای لگاگِر بازیکن اول ما
را که تازه رسیدهاند معرفی میکنم _ آقای لگاگِر."
آقای لگاگِر حالا مجبور میشود از جا بلند شود و برای نوعی
از سلام دادن تصمیم بگیرد. رفتار کرکلشن در برابر آقای مسنتر که دارای بدنی تقریباً
پیر و خشک بود بسیار مهربانانه و کمی هم حمایتگرانه بود. لگاگِر لبش را به دندان میگزد.
"آقای لگاگِر، مایلید یک دست بازی کنیم؟ من به شما دویست
و پنجاه امتیاز از یک بازی پانصد امتیازی آوانس میدهم."
"خیلی ممنون، من امتیازی نمیخواهم. اما میخواهم که
با توپهای متعلق به خودم بازی کنم."
قهرمان جهان میخندد: "مانعی ندارد. آیا آنها از عاج
ساخته شدهاند؟"
"بله، البته."
"اوه، من همیشه با توپ ساخته شده از پلاستیک بازی میکنم
و بسیار قابل توصیهاند."
آقای لگاگِر چهرهاش بیرنگ میگردد و سکوت میکند. مسئول
نوشتن امتیاز توپهای او را میآورد، با پارچه کوچک پشمی و سفید رنگی آنها را پاک کرده
و روی میز قرارشان میدهد. کرکلشن یکی از توپها را در دست میگیرد و به آرامی میگوید:
"حدس میزدم. توپها سنگین هستند."
"_سنگینند؟"
"بله، آقای عزیز. این توپ حداقل دویست و چهل گرم وزن
دارد. وزن کافی و مناسب یک توپ دویست و ده و یا دویست گرم میباشد."
لگاگِر با عصبانیت میگوید: "وزن توپها اما برای من
تا حال مناسب بودهاند."
"اوه، خواهش میکنم، چندان هم مهم نیست. آیا شما میخواهید
شروع کنید؟"
آقای لگاگِر چند توپ بازی میکند. تماشاگران با دقت به بازی
چشم دوخته بودند. کرکلشن سریع و با امتیازی خیلی بالا بازی را میبرد.
لگاگِر با سومین ضربه اشتباه چوب خود را روی میز قرار میدهد.
"اگر شما اجازه بدهید مایلم که به بازی دیگر ادامه ندهم.
من امروز در فرم بازی کردن نیستم، همین چند لحظه پیش از مسافرت بازگشتهام."
کرکلشن تا اندازهای متعجب شده بود.
او خیلی سرد میگوید: "بسیار خب، هر طور که شما مایلید.
شاید بتوانیم فردا با هم بازی کنیم. من همیشه در فرم بازی کردن هستم."
آن دو با ساعت هشت شب فردا برای
بازی کردن به توافق میرسند و آقای لگاگِر با عصبانیت و بدون خداحافظی از مسئول نوشتنِ امتیاز بازی که متوحش در را برای او گشوده بود به راه میافتد.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر