داستان بازی بیلیارد.(2)


ابتدا هنگامی که آقای لگاگِر نزدیک‌‏تر می‏‌شود، تازه مسئول نوشتن امتیاز بازی متوجه وی گشته، به سمتش می‏‌شتابد و بدون توجه به چهره تلخ و عصبانی مشتری دائمیش او را با خود می‏‌کشد و مجبور به نشستن بر روی صندلی‌‏ای در ردیف اول که خود بر روی آن نشسته بود می‏‌کند.
او زمزمه می‏‌کند: "آقای لگاگِر، حالا شما می‌‏توانید یک بازی خوب ببینید. یک بازی‏ عالی. او در حال بازی پانصد امتیازی با مسیرهای از پیش تعیین شده است و هرگز بیش از دو توپ در یک سوراخ نمی‌‏اندازد."
لگاگِر با خشم می‏‌پرسد: "این مرد چه نام دارد؟"
کرکل‏شن از برلین، کرکل‏شنِ معروف. او هشت روز پیش در مبارزه‌‏ای درخشان در زوریخ بر داوبن‏اشپک به نحو درخشانی پیروز شد. شما حتماً این خبر را در روزنامه خوانده‌‏اید. بله این خود آن شخص است. چه بازی‏ای می‏‌کند، چه بازی‏‌ای! فقط نگاه کنید!"
مرد برلینی تقریباً بازی‏‌هایش را به سرعت به پایان می‏‌رساند. لگاگِر به دقت به بازی کردنش نگاه می‌‏کرد. بازی مرد تمیز و بی‌‏نقص بود.
هنوز مدتی از به پایان رساندن بازی نگذشته بود که مسئول نوشتن امتیاز بازی خود را به او می‌رساند.
"آقای پروفسور، با اجازه آقای لگاگِر بازیکن اول ما را که تازه رسیده‌‏اند معرفی می‏‌کنم _ آقای لگاگِر."
آقای لگاگِر حالا مجبور می‌‏شود از جا بلند شود و برای نوعی از سلام دادن تصمیم بگیرد. رفتار کرکل‏شن در برابر آقای مسن‏‌تر که دارای بدنی تقریباً پیر و خشک بود بسیار مهربانانه و کمی هم حمایت‏‌گرانه بود. لگاگِر لبش را به دندان می‏‌گزد.
"آقای لگاگِر، مایلید یک دست بازی کنیم؟ من به شما دویست و پنجاه امتیاز از یک بازی پانصد امتیازی آوانس می‏‌دهم."
"خیلی ممنون، من امتیازی نمی‏‌خواهم. اما می‏‌خواهم که با توپ‏‌های متعلق به خودم بازی کنم."
قهرمان جهان می‏‌خندد: "مانعی ندارد. آیا آنها از عاج ساخته شده‌‏اند؟"
"بله، البته."
"اوه، من همیشه با توپ ساخته شده از پلاستیک بازی می‌‏کنم و بسیار قابل توصیه‏‌اند."
آقای لگاگِر چهره‌‏اش بی‌‏رنگ می‌‏گردد و سکوت می‏‌کند. مسئول نوشتن امتیاز توپ‏‌های او را می‏‌آورد، با پارچه کوچک پشمی و سفید رنگی آنها را پاک کرده و روی میز قرارشان می‏‌دهد. کرکل‏شن یکی از توپ‌‏ها را در دست می‏‌گیرد و به آرامی می‏‌گوید: "حدس می‌‏زدم. توپ‏‌ها سنگین هستند."
"_سنگینند؟"
"بله، آقای عزیز. این توپ حداقل دویست و چهل گرم وزن دارد. وزن کافی و مناسب یک توپ دویست و ده و یا دویست گرم می‏‌باشد."
لگاگِر با عصبانیت می‏‌گوید: "وزن توپ‏‌ها اما برای من تا حال مناسب بوده‌‏اند."
"اوه، خواهش می‏‌کنم، چندان هم مهم نیست. آیا شما می‏‌خواهید شروع کنید؟"
آقای لگاگِر چند توپ بازی می‏‌کند. تماشاگران با دقت به بازی چشم دوخته بودند. کرکل‏شن سریع و با امتیازی خیلی بالا بازی را می‏‌برد.
لگاگِر با سومین ضربه اشتباه چوب خود را روی میز قرار می‌‏دهد.
"اگر شما اجازه بدهید مایلم که به بازی دیگر ادامه ندهم. من امروز در فرم بازی کردن نیستم، همین چند لحظه پیش از مسافرت بازگشته‌‏ام."
کرکل‏شن تا اندازه‌ای متعجب شده بود.
او خیلی سرد می‏‌گوید: "بسیار خب، هر طور که شما مایلید. شاید بتوانیم فردا با هم بازی کنیم. من همیشه در فرم بازی کردن هستم."
آن دو با ساعت هشت شب فردا برای بازی کردن به توافق می‏‌رسند و آقای لگاگِر با عصبانیت و بدون خداحافظی از مسئول نوشتنِ امتیاز بازی که متوحش در را برای او گشوده بود به راه می‏‌افتد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر