عروس.(5)
بعد از گذشتن از کاپو گوئاردافوی دریا متأسفانه کمی شروع
به متلاطم گشتن میکند و مارگریتا به طرز ناامید کنندهای دریازده میشود و روزهای
متمادی به طور رقتانگیزی روی صندلی بر روی عرشه کشتی دراز میکشید و مانند گوسفندی
ناله میکرد و ما که او را تا حال مطلقاً به عنوان بازی بامزه طبیعت نگاه میکردیم
به هنگام همدردی به او علاقهمند گشتیم و همه توجه خود را به او اختصاص دادیم، در حالی
که گاهی هم نمیتوانستیم خنده خود را به خاطر وزن شگفتانگیزش سرکوب کنیم. ما برایش چای
و سوپ میبردیم، ما برایش به زبان ایتالیائی کتاب میخواندیم که گاهی او را به خنده
میانداخت، و او را هر روز صبح و ظهر با صندلی حصیریاش به محل سایهدار و ساکت عرشه
کشتی حمل میکردیم. اما حال او کمی قبل از رسیدن کشتی به کولومبو دوباره تا اندازهای
بهتر میشود ولی با این حال هنوز مبهوت و ناتوان و با خطوطی کودکانه از رنج و ضعف در
صورت چاق و مهربانش دراز میکشید.
سیلان از دور دیده میشود و ما همگی در
بستن چمدانهای غول کمک کرده و آنها را آماده ساخته بودیم، و حالا آن ناآرامیهای وحشی
انتظار دیدن اولین بندر مهم بعد از یک سفر دریائی چهارده روزه در سراسر کشتی حکمفرما
بود.
همه آرزوی رسیدن به خشکی میکردند، کلاههای مخصوص مناطق
گرمسیری و چترهای آفتابی حود را از چمدانها خارج ساخته، نقشه و کتابهای سفر در دست
گرفته و ساحلی را که در حال نزدیک شدن بود با دوربین تماشا میکردند و انسانهائی را
که یک ساعت پیش با صمیمیت از آنها خداحافظی کرده و هنوز آنجا حضور داشتند به کلی فراموش
کرده بودند. هیچکس بجز رسیدن به خشکی فکر دیگری در سر نداشت، تا حد امکان هرچه سریعتر
رسیدن به خشکی، میتوانست این آرزو به خاطر بازگشت به خانه و کار بعد از سفری طولانی
باشد، میتوانست به خاطر اولین دیدار کنجکاوانه از ساحلی استوائی، اولین درختان نارگیل
و ساکنان تیره پوست آنجا باشد، یا که شاید هم تنها به خاطر غیر جالب گشتن کشتی و برای
ساعتی ترک کردن آن و بر روی زمین سفت در هتلی راحت یک گیلاس ویسکی نوشیدن میتوانست
باشد. و همه با حرات مشغول بستن کابینهایشان یا پرداختن صورتحسابهای نوشیدنیهای
خود بودند.
در میان این آشوب و غوغا دختر چاق از پادووا بیتفاوت در محل
خود دراز کشیده بود، چهرهاش هنوز بیمار و ضعیف دیده میشد، گونههایش آویزان و چشمانش
خوابآلود بودند. گاهی کسی که از او خداحافظی کرده بود دوباره نزدش میرفت و با عجله
به او دوباره دست میداد و به خاطر رسیدن به مقصد به او تبریک میگفت. و حالا موزیک با
صدای بلند به صدا میآید، افسر دوم کشتی در حال دستور دادن کنار پله معلق میایستد،
کاپیتان ظاهر میگردد، کاملاً عجیب و بیگانه، با کت و شلواری خاکستری رنگ و معمولی
و یک کلاه کوچک آهاردار، قایق خودی او و تعداد اندکی از مهمانهای مخصوص را سوار میکند،
بقیه به دنبالشان داخل قایقهای موتوری و قایقهای پاروئی مسافربری هجوم میبرند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر