وداع.(3)


حالا دیگر اصلاً به موسیقی گوش نمی‌‏دهم. اول به این خاطر که آرامش کافی برای این کار ندارم و دیگر این که این وداع کردن وقتم را منحصراً به خود اختصاص داده است، و سرانجام این که مایلم آن را برای زمانی بگذارم که برایم ضروری‏‌تر است. من فقط دوست‏دار تفننی هنر موسیقی می‏‌باشم و بقدر کافی دارای دانش در این رشته نیستم، اما برخی از آنها را که زمان‏‌های ناخوشایندم را بهتر می‏‌ساختند می‏‌شناسم و گران هم بودند و من آنها را با خود تا ته جهان خواهم برد. چند مجموعه از بتهوون و به خصوص چند ملودی از شوبرت  _ من به آنها مانند فرد بی‏‌خوابی که به مرفین می‌‏اندیشد فکر می‏‌کنم.
وانگهی هنوز چیزهای لطیف و زیبای فراوانی بجز موسیقی برای شنیدن وجود دارند. من در حال حاضر به آنها با زنده‌‏دلی مخصوصی توجه می‏‌کنم. من سعی می‌‏کنم بیاموزم که پرندگان را با آوازشان و آدم‏‌های آشنا را از قدم برداشتن و از صدایشان با اطمینان کامل تشخیص دهم، من شب‌‏ها به صدای باد گوش می‏‌سپارم و با خود می‏‌اندیشم که آدم گاهی می‌‏تواند از لحن باد حتماً وضع هوا و فصول را پیش‏‌بینی کند. و خوشحالم از این که بعضی از چیزهای مطبوع روی زمین فقط برای گوش‏ و نه برای چشم‏ آنجا هستند، مانند بلبل‏‌ها، زنجره‏‌ها و غیره.
به این خاطر طبیعی‏‌ست که من عمدتاً خود را با چیزهای قابل مشاهده مشغول دارم. آنچه را که آدم باید از دست بدهد ارزشش ده بار بیشتر می‏‌گردد، و آنچه را که حالا هنوز در چشمم منعکس می‏‌گردد و آنچه را که با چشم دریافت می‏‌کنم و می‌‏تواند به من تعلق گیرد مانند طعمه‏‌ای برای خود برمی‏‌دارم.
هنگامی که از وضعم مطلع گشتم، و وقتی گیجی اولیه از بین رفت، به این فکر افتادم به سفری طولانی بپردازم، شاید با تو، و یک بار دیگر با آگاهی و با گرسنگی کامل خود را با زیبائیهای جهان تر و تازه سازم، یک بار دیگر به کوه‏‌های مرتفع صعود کنم و یک بار دیگر به رُم سفر کنم و یک بار دیگر به کنار دریا بروم. اما من آن وقت شاید مردی بیمار باشم، و شاید باید یک نفر برای من برنامه حرکت وسائل نقلیه را بخواند و مجبور باشد بعضی چیزها را تهیه کند، در حالی که حالا من در اینجا هنوز یک مرد آزادم و به هیچ کمک مشکوکی محتاج نیستم. همه چیز به وقتش اتفاق خواهد افتاد. با این حال دلم میخواست میتوانستم تو تئوی پیر را قبل از آنکه آن تاریکی واقعی شروع شود یک بار دیگر درست و حسابی تماشا می‏‌کردم. آیا به خاطر من به این سفر خواهی آمد؟ حالا برای این کار هنوز زود است، این راز را نمی‏‌شود از همسرم مخفی نگاه دارم. اما به محض این که من بدون پریشانی آمادگی گفتن آن را به او پیدا کردم، باید که بیائی، قبول؟
حالا من خواهش قلبانه‏‌ام را گفتم. و در این باره با کسی صحبت نکن، وگرنه من گرفتار سؤال کردن‏‌ها و تسلیت گفتنهای دیگران خواهم گشت. باید این مدت کوتاه طوری دیده شود که انگار وضع چشمانم مانند قبل است. من حتی آبونه مجله‏‌هایم را لغو نکردهام، و کتابفروشیها مانند همیشه لیست کتابهای تازه خود را برایم میفرستند.
حالا من دوباره به مسائل جاری کشیده شده‌‏ام، و چیزی نمی‌‏خواستم بجز اینکه یک بار دیگر کتباً با تو مانند قدیم گپ بزنم. اگر احیاناً تو نامه‏‌هایم را نگهداشته‏ و کنار هم قرار داده باشی، همانطور که من نامه‌‏هایت را محفوظ نگاه می‏‌دارم، باید یک بسته بسیار ضخیمی شده باشد. امیدوارم که نامه‏‌های خیلی زیاد دیگری به آنها اضافه گردند، زیرا که من بعد از کور شدن می‌‏توانم نامه‏‌های تو را دیکته کنم. اما این نامه شاید آخرین نامه‏ با دست‏خط خودم باشد و در نتیجه می‏‌تواند یک نوع دست‏خط کمیاب به حساب آید. حالا دیگر کافی‏‌ست، و من امروز هم مانند همیشه تشکر وفادارانه برای محبت‌‏ات دارم. دوست قدیمی تو فرانس.
(1906)
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر