حالا دیگر اصلاً به موسیقی گوش نمیدهم. اول به این خاطر
که آرامش کافی برای این کار ندارم و دیگر این که این وداع کردن وقتم را منحصراً به
خود اختصاص داده است، و سرانجام این که مایلم آن را برای زمانی بگذارم که برایم ضروریتر
است. من فقط دوستدار تفننی هنر موسیقی میباشم و بقدر کافی دارای دانش در این رشته
نیستم، اما برخی از آنها را که زمانهای ناخوشایندم را بهتر میساختند میشناسم و گران
هم بودند و من آنها را با خود تا ته جهان خواهم برد. چند مجموعه از بتهوون و به خصوص چند ملودی
از شوبرت _ من به آنها مانند فرد بیخوابی که
به مرفین میاندیشد فکر میکنم.
وانگهی هنوز چیزهای لطیف و زیبای فراوانی بجز موسیقی برای
شنیدن وجود دارند. من در حال حاضر به آنها با زندهدلی مخصوصی توجه میکنم. من سعی
میکنم بیاموزم که پرندگان را با آوازشان و آدمهای آشنا را از قدم برداشتن و از صدایشان
با اطمینان کامل تشخیص دهم، من شبها به صدای باد گوش میسپارم و با خود میاندیشم
که آدم گاهی میتواند از لحن باد حتماً وضع هوا و فصول را پیشبینی کند. و خوشحالم
از این که بعضی از چیزهای مطبوع روی زمین فقط برای گوش و نه برای چشم آنجا هستند،
مانند بلبلها، زنجرهها و غیره.
به این خاطر طبیعیست که من عمدتاً خود را با چیزهای قابل
مشاهده مشغول دارم. آنچه را که آدم باید از دست بدهد ارزشش ده بار بیشتر میگردد، و
آنچه را که حالا هنوز در چشمم منعکس میگردد و آنچه را که با چشم دریافت میکنم و میتواند
به من تعلق گیرد مانند طعمهای برای خود برمیدارم.
هنگامی که از وضعم مطلع گشتم، و وقتی گیجی اولیه از بین رفت،
به این فکر افتادم به سفری طولانی بپردازم، شاید با تو، و یک بار دیگر با آگاهی و با
گرسنگی کامل خود را با زیبائیهای جهان تر و تازه سازم، یک بار دیگر به کوههای مرتفع صعود
کنم و یک بار دیگر به رُم سفر
کنم و یک بار دیگر به کنار دریا بروم. اما من آن وقت شاید مردی بیمار باشم، و شاید
باید یک نفر برای من برنامه حرکت وسائل نقلیه را بخواند و مجبور باشد بعضی چیزها را
تهیه کند، در حالی که حالا من در اینجا هنوز یک مرد آزادم و به هیچ کمک مشکوکی محتاج
نیستم. همه چیز به وقتش اتفاق خواهد افتاد. با این حال دلم میخواست میتوانستم تو تئوی پیر را قبل از آنکه آن تاریکی واقعی شروع
شود یک بار دیگر درست و حسابی تماشا میکردم. آیا به خاطر من به این سفر خواهی آمد؟
حالا برای این کار هنوز زود است، این راز را نمیشود از همسرم مخفی نگاه دارم. اما
به محض این که من بدون پریشانی آمادگی گفتن آن را به او پیدا کردم، باید که بیائی،
قبول؟
حالا من خواهش قلبانهام را گفتم. و در این باره با کسی صحبت
نکن، وگرنه من گرفتار سؤال کردنها و تسلیت گفتنهای دیگران خواهم گشت. باید این مدت کوتاه طوری دیده شود
که انگار وضع چشمانم مانند قبل است. من حتی آبونه مجلههایم را لغو نکردهام، و کتابفروشیها مانند همیشه لیست کتابهای تازه خود را برایم میفرستند.
حالا من دوباره به مسائل جاری کشیده شدهام، و چیزی نمیخواستم
بجز اینکه یک بار دیگر کتباً با تو مانند قدیم گپ بزنم. اگر احیاناً تو نامههایم را
نگهداشته و کنار هم قرار داده باشی، همانطور که من نامههایت را محفوظ نگاه میدارم،
باید یک بسته بسیار ضخیمی شده باشد. امیدوارم که نامههای خیلی زیاد دیگری به آنها
اضافه گردند، زیرا که من بعد از کور شدن میتوانم نامههای تو را دیکته کنم. اما این
نامه شاید آخرین نامه با دستخط خودم باشد و در نتیجه میتواند یک نوع دستخط کمیاب
به حساب آید. حالا دیگر کافیست، و من امروز هم مانند همیشه تشکر وفادارانه برای محبتات
دارم. دوست قدیمی تو فرانس.
(1906)
ــ پایان ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر