داستان‏‌های عشقی.(78)


راینهارد بِرام نقاش. (2)
از آن پس شروع به معاشرت با لیزا ‏کرد. هرچه بیشتر به دیدار او می‌‏رفت و گه‏گاه از او خواهش می‏‌کرد برایش قدری آواز بخواند. و چون او یک بار نتوانسته بود هیجانش را کنترل کند و سماجت به خرج داده بود، بنابراین لیزا نقش زنی خشمگین را بازی می‏‌کند، و به این دلیل او نیز غمگین گشته و تقریباً با چشمانی گریان تقاضای بخشش می‏‌کند، و از آن زمان به بعد لیزا بر او مسلط گردید و او را با انواع هوی و هوس‌‏های زن زیبائی که صدها ستایشگر داشت شکنجه می‏‌داد. و نقاش نیز از آن به بعد دیگر می‏‌دانست زنی را که دوست می‏‌دارد اصلاً شباهتی با او ندارد و از طبیعتی ساده مانند او برخوردار نیست، و دارای روحی هنرمندانه، شفاف و صادقانه نمی‌‏باشد، بلکه زنی‏ است دمدمی مزاج و خودپسند، یک کمدین. اما او زن را دوست می‏‌داشت و با هر لکه‌‏ای که در کنار وی می‏‌دید دردش رشد می‌‏کرد اما عشقش به او هم بیشتر می‏‌گردید. گاهی فقط بخاطر رعایت حال زن از وی اجتناب می‏‌ورزید و در ضمن رفتارش با او ناشیانه اما با ظرافت بود. لیزا اما می‌‏گذاشت تا او انتظار بکشد و در حالی که در رفت و آمدهای شخصی از او فاصله می‌‏گرفت و او را رنج می‌‏داد اما در مقابل دیگران مانند ستایشگر مورد علاقه‏‌اش با وی رفتار می‌‏کرد، و او نمی‏‌دانست که آیا این به دلیل خودخواهی لیزاست یا به خاطر تمایلی ناگفته. گاهی پیش می‌‏آمد که زن در مهمانی‏‌ای غافلگیرانه او را "بِرامِ عزیز" خطاب می‏‌کرد، دست در بازوی او می‏‌انداخت و با اعتماد با او برخورد می‏‌کرد. و این باعث جنگ سپاس و بی‌‏اعتمادی در بِرام می‌‏گردید. لیزا چند بار خود را برای او زیبا ساخت و در خانه برایش آواز خواند. و بعد وقتی او دست زن را می‏‌بوسید و تشکر می‏‌کرد چشمانش تر می‏‌گشتند. چند هفته‏ به این ترتیب می‏‌گذرد و بازی کردن نقش ناشایست یک عاشق تزئینی باعث انزجار نقاش شده بود. ناخشنودی کار کردن را برایش دشوار ساخته و هیجانی پر شور خواب از سرش ربوده بود. بِرام در یک شب پائیزی وسائل نقاشی‏ و لباس‌‏هایش را در چمدانی قرار می‏‌دهد و فردای آن شب به سفر می‌‏رود. در یکی از دهکده‏‌های اوبرراین در مسافرخانه‏‌ای یک اطاق اجاره می‌‏کند. او روزها در کنار رود راین و بر روی تپه‏‌ها به پیاده‌روی می‌‏پرداخت و شب‌ها در مسافرخانه کنار میزی روبروی یک گیلاس شراب محلی می‌‏نشست و پشت سر هم سیگار برگ دود می‏‌کرد.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر