عروس.(4)
در این اثنا افراد درگیر در این ماجرا میتوانستند بدون هیچ
دقت خاصی متوجه گردند که چقدر زیاد مارگریتا به مادرش رفته است. پس از نوشیدن مایع
پاک کننده و خداحافظی در گِنووا دیگر بیماری جدیای باعث لاغریش نشد، او شکوفا گشته
بود و مرتب وزن اضافه میکرد و چون دیگر نه کدری روح و نه فعالیت جسمی _ همچنین مدتها
از دست کشیدن بازی تنیس میگذشت _ مزاحم تکامل او بود بنابراین نه تنها آثار سودازدگی
یا شیفتگی از چهره زیبا و کمرنگش محو گردید، بلکه اندام باریک او نیز بیشتر و بیشتر
چاق گشت، طوری که هیچکس انتظار آن را از او نداشت. هنوز اما آنچه که در نزد مادر مضحک
و بیتناسب دیده میشد در پیش دختر تازه و ملیح به چشم میآمد، اما جای هیچ تردیدی
نبود که او در سراشیبی چاق گشتن افتاده و در حال تبدیل شدن به یک بانوی عظیمالجثه
میباشد.
سه سال گذشته بود که داماد ناامیدانه مینویسد امسال امکان
مرخصی گرفتن برایش ممکن نیست، در عوض اما حقوقش افزایش یافته و از نامزد زیبایش تقاضا
میکند که اگر سال بعد هم مسافرت به اروپا برایش مقدور نگشت او به هندوستان سفر کند
و به عنوان خانم خانه در خانه ییلاقی زیبائی که او در حال ساختن آن است سکنی گزیند.
مادر بر دلسردی خود غلبه کرده و به تقاضای داماد جواب مثبت
میدهد. خانم ریچیوتی نمیتوانست از خود پنهان سازد که جذابیت دخترش تا اندازهای از
بین رفته است و مخالفت کردن او بیمعنی خواهد بود و آینده دخترش را به خطر خواهد انداخت.
تا اینجای داستان را برایم دیرتر تعریف کردند؛ بقیه داستان
را بر حسب تصادف خودم شاهد بودم.
یک روز در گنووا سوار کشتی شرکت کشیرانی لوید شدم که به سمت
آسیای شرقی میراند. در میان مسافران اندک قسمت درجه یک کشتی زنی ایتالیائی که در گنووا با من سوار شده بود و به عنوان عروس به سمت کولومبو میرفت و میتوانست
کمی انگلیسی صحبت کند جلب توجه میکرد. از آنجائی که عروسهای دیگری هم در کشتی بودند
و قصد سفر به پنانگ، به شانگهای و مانیل را داشتند، بنابراین
این دخترهای جوان و جسور یک گروه دلپذیر و محبوب تشکیل دادند که در آن هر کس لذت بیضرر
خود را داشت. ما جوانها هم قبل از عبور از کانال سوئز با آنها دوست شده بودیم و اغلب
سعی میکردیم زبان ایتالیائی خود را با صحبت کردن با دختر چاق از پادووا که برایش نام
غول را انتخاب کرده بودیم امتحان کنیم.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر