امپراطوری.(2)


این اما از بدترین کارهایشان نبود. برای این سدهای دفاعیِ هولناک و عظیم پول به قدر کافی داشتند و کسی به یک جنگ فکر نمی‌‏کرد، اما از آنجا که ثروتمندان خیلی مایل به دیدن دیوارهای آهنی به دور پول خود می‏‌باشند بنابراین خود را برای هر پیشامدی مسلح می‏‌ساختند.
خیلی بدتر از آن اما آن چیزهائی‌ست که در داخل امپراطوری جوان رخ می‏‌داد. این ملت که مدتی طولانی در جهان هم مورد تمسخر و هم مورد احترام واقع گردیده بود، ملتی که مالک مقدار زیادی معنویت و مقدار اندکی پول بود _ این ملت حالا متوجه گردیده بود که پول و قدرت چه چیز زیبائی می‌‏تواند باشد. و به ساختن، پس‏‌انداز کردن، به معامله و پول وام دادن می‌‏پردازد، همه برای ثروتمند شدن عجله داشتند، آن کس که آسیابی داشت یا مالک کارگاه آهنگری بود می‏‌بایست حالا یک کارخانه داشته باشد، و کسی که سه شاگرد داشت، می‏‌بایست حالا دارای ده یا بیست شاگرد باشد و بسیاری این تعداد را خیلی سریع به صدها و هزاران نفر افزایش دادند. و هرچه دست‌‏ها و ماشین‏‌های بیشتری سریع‌‏تر کار می‌کردند، به همان نسبت نیز سریع‌‏تر پول روی هم انباشته می‏‌گردید _ البته برای آن تعداد اندکی که مهارت انباشته کردن پول را داشتند. اما خیل عظیمی از کارگران دیگر شاگرد و همکار یک کارفرما نبودند، بلکه به بیگاری و بردگی تنزل مقام یافتند.
در بقیه کشورها هم به همین شکل بود، در آنجاها هم کارگاه به کارخانه، استاد به حکمران و کارگر به برده مبدل گردید. هیچ کشوری در جهان نتوانست شانه از زیر بار این سرنوشت خالی کند. اما امپراطوری جوان سرنوشتش چنین بود که با تأسیسش این روح و غریزه جدید در جهان سقوط کند. از عمر این امپراطوری زمان درازی نمی‏‌گذشت و از قدیم ثروتی نداشت و در عصری سریع و جدید مانند کودک بی‏‌تابی که کار و طلای فراوانی در دست دارد در حرکت بود.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر