این اما از بدترین کارهایشان نبود. برای این سدهای دفاعیِ هولناک و عظیم پول به قدر کافی داشتند و کسی به یک جنگ فکر نمیکرد، اما از آنجا که
ثروتمندان خیلی مایل به دیدن دیوارهای آهنی به دور پول خود میباشند بنابراین خود را
برای هر پیشامدی مسلح میساختند.
خیلی بدتر از آن اما آن چیزهائیست که در داخل امپراطوری جوان
رخ میداد. این ملت که مدتی طولانی در جهان هم مورد تمسخر و هم مورد احترام واقع گردیده
بود، ملتی که مالک مقدار زیادی معنویت و مقدار اندکی پول بود _ این ملت حالا متوجه
گردیده بود که پول و قدرت چه چیز زیبائی میتواند باشد. و به ساختن، پسانداز کردن،
به معامله و پول وام دادن میپردازد، همه برای ثروتمند شدن عجله داشتند، آن کس که آسیابی
داشت یا مالک کارگاه آهنگری بود میبایست حالا یک کارخانه داشته باشد، و کسی که سه
شاگرد داشت، میبایست حالا دارای ده یا بیست شاگرد باشد و بسیاری این تعداد را خیلی
سریع به صدها و هزاران نفر افزایش دادند. و هرچه دستها و ماشینهای بیشتری سریعتر
کار میکردند، به همان نسبت نیز سریعتر پول روی هم انباشته میگردید _ البته برای آن
تعداد اندکی که مهارت انباشته کردن پول را داشتند. اما خیل عظیمی از کارگران دیگر شاگرد
و همکار یک کارفرما نبودند، بلکه به بیگاری و بردگی تنزل مقام یافتند.
در بقیه کشورها هم به همین شکل بود، در آنجاها هم کارگاه
به کارخانه، استاد به حکمران و کارگر به برده مبدل گردید. هیچ کشوری در جهان نتوانست
شانه از زیر بار این سرنوشت خالی کند. اما امپراطوری جوان سرنوشتش چنین بود که با تأسیسش
این روح و غریزه جدید در جهان سقوط کند. از عمر این امپراطوری زمان درازی نمیگذشت
و از قدیم ثروتی نداشت و در عصری سریع و جدید مانند کودک بیتابی که کار و طلای فراوانی
در دست دارد در حرکت بود.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر