عروس.(1)
از همان ابتدا مردان زیادی به دختر بلوند و باریکاندام از
پادووا علاقه نشان میدادند. مادر اما هشیار بود و پاسداری میداد و خود را با حصاری
از مطالبات سفت و سخت که برخی از داوطلبان را میترساند احاطه ساخته بود. دخترش باید
مردی را به دست میآورد که در پیشش به او خوش بگذرد، و از آنجائی که تنها جهیزه دختر
زیبائیش بود بنابراین باید هشیاری را دو برابر میکرد.
پس از گذشت زمان کوتاهی قهرمان آینده این رمان در برونن ظاهر
میشود و همه چیز خیلی سریعتر و سادهتر از آنچه مادر نگران فکر میکرد پیش میرود.
یک روز یک مرد جوان آلمانی وارد هتل والداستتهوف میگردد، جوانی که از همان نگاه اول
عاشق مارگریتا گشته و خیلی زود قصد خود را مانند کسانی که فرصتی کم دارند و به بیراهه
نمیتوانند بروند بیان میکند. آقای استاتنفوس واقعاً وقت خیلی کمی
داشت. او مدیر یک مزرعه بزرگ چای در سیلان بود و مرخصی خود را
در اروپا میگذراند و باید دو ماه دیگر دوباره آنجا را ترک میکرد و زودترین تاریخ
بازگشت بعدی او به اروپا میتوانست سه یا چهار سال دیگر باشد.
این جوان لاغر قهوهای سوخته رنگ با آن رفتار تحکیمآمیزش
چندان باب میل خانم ریچوتی قرار نگرفت، اما مارگریتای زیبا از اینکه او از همان ساعات
اولیه ورود خود وی را با درخواستهای فوریاش محاصره ساخته بود از او خوشش آمد. او بد
به نظر نمیآمد و دارای رفتار بیغم اشرافیان اروپائی بود، رفتاری که یک اروپائی در
مناطق استوایی فرا میگیرد، وانگهی او تازه بیست و شش سالش شده بود. این که او از سرزمین
دور و شگفتانگیز سیلان میآمد کمی رمانتیک بود، و همچنین احساس در آن سوی اقیانوس بودن
به او برتریای واقعی در مقابل زندگی روزمره متوسط محلی میبخشید. لباسهای استاتنفوس
کاملاً مانند لباس انگلیسیها بود؛ از اسموکینگ گرفته تا لباس بازی تنیس، از فراک تا
لباس و تجهیزات کوهنوردی و تمام وسائلش دارای مرغوبترین کیفیت بودند، او با وجود مجرد
بودن به طور عجیبی چمدانهای بزرگ و زیادی با خود به همراه داشت و به نظر میآمد در
هر موردی به یک زندگی درجه یک عادت کرده باشد. او وقت خود را با آرامشی واقعی وقف
سرگرمی و خوشیهای پاتوق تابستانی میکرد، رفتارش خوب و واقعی بودند، آنچه باید میشد
را خوب و واقعی انجام میداد، اما چنین به نظر نمیآمد که حضورش با شور و شوق میباشد،
نه هنگام کوهنوردی و نه هنگام قایقرانی، نه وقت بازی تنیس و نه بازی بریج، بلکه چنین
به نظر میآمد که انگار او در این محیط فقط مانند یک مهمان زودگذر حضور دارد، یک مهمان
از یک جهان دور و افسانهای، جائی که درختهای نخل و سوسمار یافت میگردد، و جائی که
اشخاصی مانند وی اجازه میدهند در خانههای ییلاقی سفید و پاکیزه آنها را توسط تعداد
فراوانی خدمتکاران رنگینپوست باد بزنند و دستور آب یخ بدهند. فقط در مقابل مارگریتا
آرامش و برتری غیر عادیاش او را ترک میکرد، او با اشتیاق و با مخلوطی از آلمانی، ایتالیائی،
فرانسوی و انگلیسی با مارگریتا صحبت میکرد و از صبح تا شب مراقب خانم ریچوتی و مارگریتا
بود. او برای آن دو روزنامه میخواند، صندلیهای ساحلی را برایشان حمل میکرد، و برای
مخفی نگاه داشتن عشق خود به مارگریتا به قدری کم به خود زحمت میداد که به زودی همه با
هیجان تلاشهایش را برای به دست آوردن دختر زیبای ایتالیائی مشاهده و داستان او را
با علاقهای ورزشکارانه دنبال میکردند و گاهی هم بر سر آن شرط میبستند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر