عروس.(3)
مادر و دختر ساکت به سمت پادووا بازمیگردند و دوباره به زندگی
عادی خود میپردازند. خانم ریچیوتی هنوز چیزی را از دست رفته نمیپنداشت و فکر میکرد
<تا یک سال دیگر همه چیز طور دیگر دیده خواهد شد و دوباره آنها به استراحتگاه خوب
دیگری خواهند رفت و بدون شک سپس خیلی زود چشماندازهای تازه و درخشانی خود را نشان
خواهند داد>. در این بین نامزد از راه دور غالباً نامههای مفصل طولانی مینوشت،
و مارگریتا خوشبخت بود. او از زحمتهای این تابستان ناآرام به طور کامل بهبود یافته
و به طور آشکاری شکوفا گشته بود و یرقان و بیاشتهائیاش کاملاً از بین رفته بود. قلبش
به خاطر کس دیگری میطپید، سرنوشتش مشخص بود، و قانع و راضی زندگی آرام خود را با رویاهای
دلپذیر خوشایند میگذراند، کمی زبان انگلیسی آموخت و آلبومی تهیه کرد که در آن عکسهای
باشکوه از درختان نخل، معابد و فیلهائی را که داماد برایش میفرستاد میچسباند.
مادر و دختر در تابستان بعدی به خارج سفر نکردند، بلکه تنها
چند هفتهای را در یک استراحتگاه تابستانی ساده در کوههای آتشفشان نزدیک پادووا به
سر بردند، و کم کم مادر نیز تسلیم گشت و از نقشه کشیدن جاهطلبانه برای دخترش بدون
در نظر گرفتن خوشحالی قلبی تزلزل ناپذیر او دست کشید. گاهی برایشان بستههای محتوی
پارچههای نازک کنارهدوزی شده زیبا از هندوستان فرستاده میشد، جعبههائی از موی زبر
جوجهتیغی و مجسمههای کوچکی از عاج که آن دو آنها را به آشنایانشان نشان میدادند
و خیلی زود اتاقشان پُر از این وسائل شده بود. و وقتی یک بار خبر رسید که استاتنفوس
بیمار گشته و برای بهبودیش او را به مناطق کوهستانی بردهاند، خانم ریچیوتی دیگر امیدواریش
را به آن گره نزد و همراه با دخترش برای سلامتی داماد عزیز دورافتادهاش دعا کرد و
او خوشبختانه سلامتیش را بازیافت.
این رضایتِ آرام برای هر دو زن وضعیتی ناشناخته بود. خانم
ریچوتی مردمیتر از آنچه او هرگز در زندگیاش بود میشود، او کمی پیر و بقدری چاق میشود
که خوانندگی برایش دشوار میگردد. دیگر نیازی برای نشان دادن خود و تظاهر کردن به توانگر
بودن خویش نمیدید، پول کمتری برای خرید لباس و لوازم آرایش مصرف میکرد و به یک کدبانوگری
اختیاری روی آورد، حالا دیگر برای مخارج سفر پول پسانداز نمیشد بلکه برای لذت روزانه
خرج میگردید.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر