امپراطوری.(1)


در این بین آن حرکت انقلابی در تمام جهان در حال رخ دادن بود، آن تغییر عجیب و غریب انسان‏‌ها و اشیائی که مانند یک شبح و یا یک بیماری از اولین دود ماشین‏‌های بخار سر بلند کرده و زندگی را در همه جا مشغول تغییر دادن بود. جهان پُر از کار و کوشش گردید و توسط ماشین‏‌ها اداره می‏‌گشت و مرتب به سمت کارهای جدید کشیده می‌‏شد. ثروت‏‌های بزرگی بوجود آمد، و آن بخش از جهان که ماشین‏‌ها را اختراع کرده بود بیش از پیش بر جهان مسلط گردید، قاره‌‏های دیگر را میان قدرتمندان خویش تقسیم نمود و کسی که قدرتمند نبود چیزی به او نرسید و دستش خالی ماند.
این موج بر بالای کشوری که ما از آن صحبت می‌‏کنیم نیز پرواز می‏‌کرد، اما سهمی که از آن به او رسید نسبتاً کم بود. چنین به نظر می‌‏آمد که کالاهای جهان دوباره تقسیم شده‌‏‏اند و دوباره این مملکت فقیر دستش خالی مانده است. در این هنگام ناگهان همه چیز مسیری دیگری را طی می‏‌کند. آرا و افکار قدیمی‌‏ای که درخواست متحد شدن اقوام را داشتند هرگز خاموش نشده بودند. یک سیاستمدار یزرگ و قدرتمند ظهور میکند، یک پیروزی درخشان و بسیار خوشحال کننده بر همسایه بزرگ این سرزمین را قوی و متحد می‏‌سازد، سرزمینی که اقوامش حالا همه با هم یکی شده و یک امپراطوری بزرگ را بر پا ساخته بودند. سرزمین فقیر رویاها، متفکرین و نوازندگان حالا بیدار شده بود، این کشور ثروتمند بود، بزرگ بود، متحد شده بود و به عنوان قدرتی هم‏پایه در کنار برادران پیرتر و بزرگ‌تر خود ظاهر میگردد. اما دیگر در جهان گسترده چیز زیادی برای غارت کردن و به دست آوردن وجود نداشت، قدرت تازه در قاره‏‌های دور جهان قرعه‏ و فالها را تقسیم شده یافت. اما روح ماشین‌‏ها که تا کنون در این سرزمین خیلی آهسته به قدرت رسیده بود حالا به طور شگفتانگیزی شکوفا شده بود. کل کشور و مردمش به سرعت تغییر میکند، بزرگ و ثروتمند، قدرتمند و خوفناک میگردد. حال ثروت میانباشت و خود را در حصار سه گانه‏‌ای از سربازان، توپهای جنگی و قلعهها حفاظت میکرد. به زودی همسایگانی که این موجود جوان باعث نگرانی‌شان شده بود دچار ترس و بی‌اعتمادی میگردند و آنها هم حالا شروع به ساختن حصارها کرده و توپها و کشتیهای جنگی خود را آماده می‏‌سازند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر