در این بین آن حرکت انقلابی در تمام جهان در حال رخ دادن
بود، آن تغییر عجیب و غریب انسانها و اشیائی که مانند یک شبح و یا یک بیماری از اولین
دود ماشینهای بخار سر بلند کرده و زندگی را در همه جا مشغول تغییر دادن بود. جهان
پُر از کار و کوشش گردید و توسط ماشینها اداره میگشت و مرتب به سمت کارهای جدید کشیده
میشد. ثروتهای بزرگی بوجود آمد، و آن بخش از جهان که ماشینها را اختراع کرده بود
بیش از پیش بر جهان مسلط گردید، قارههای دیگر را میان قدرتمندان خویش تقسیم نمود و
کسی که قدرتمند نبود چیزی به او نرسید و دستش خالی ماند.
این موج بر بالای کشوری که ما از آن صحبت میکنیم نیز پرواز
میکرد، اما سهمی که از آن به او رسید نسبتاً کم بود. چنین به نظر میآمد که کالاهای
جهان دوباره تقسیم شدهاند و دوباره این مملکت فقیر دستش خالی مانده است. در این هنگام
ناگهان همه چیز مسیری دیگری را طی میکند. آرا و افکار قدیمیای که درخواست متحد شدن
اقوام را داشتند هرگز خاموش نشده بودند. یک سیاستمدار یزرگ و قدرتمند ظهور میکند، یک پیروزی درخشان و بسیار خوشحال کننده بر همسایه بزرگ
این سرزمین را قوی و متحد میسازد، سرزمینی که اقوامش حالا همه با هم یکی شده و یک
امپراطوری بزرگ را بر پا ساخته بودند. سرزمین فقیر رویاها، متفکرین و نوازندگان حالا
بیدار شده بود، این کشور ثروتمند بود، بزرگ بود، متحد شده بود و به عنوان قدرتی همپایه
در کنار برادران پیرتر و بزرگتر خود ظاهر میگردد. اما دیگر در جهان گسترده چیز زیادی برای غارت کردن
و به دست آوردن وجود نداشت، قدرت تازه در قارههای دور جهان قرعه و فالها را تقسیم شده یافت. اما روح ماشینها که تا کنون در این
سرزمین خیلی آهسته به قدرت رسیده بود حالا به طور شگفتانگیزی شکوفا شده بود. کل کشور و مردمش به سرعت تغییر میکند، بزرگ و ثروتمند، قدرتمند و خوفناک میگردد. حال ثروت میانباشت و خود را در حصار سه گانهای از سربازان، توپهای جنگی و قلعهها حفاظت میکرد. به زودی همسایگانی که این موجود جوان باعث نگرانیشان شده
بود دچار ترس و بیاعتمادی میگردند و آنها هم حالا شروع به ساختن حصارها کرده و توپها و کشتیهای جنگی خود را آماده میسازند.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر