داستان‏‌های عشقی.(91)


نامزدی.(2)
آندریاس برای اینکه در نظر زیبارویانش دلپذیر و پسندیده به چشم آید خود را به کرداری لطیف و موشکافانه عادت می‏‌دهد. او موهای نیمه بورش را هر روز صبح دقیق می‌‏آراست، جامه و لباس‏‌های زیرش را خیلی تمیز نگاه می‏‌داشت و ظهور آهسته سبیل خود را با بی‌‏صبری انتظار می‌‏کشید. او می‏‌آموزد که هنگام استقبال از مشتریانش تعظیم زیبائی بکند، می‌‏آموزد هنگام عرضه اجناس با پشت دست چپ خود را به میز مغازه تکیه دهد و بر روی یک و نیم پا بایستد و در لبخند زدن استاد شده و به زودی به لبخند محتاطانه تا پرتوی از خشنودی درونی مسلط گشته بود. وانگهی او همواره در حال شکار حرف‏‌های مفت عبارت‏‌های زیبا و تازه‌‏ای بود که غالباً از قیدهائی تشکیل می‌‏گشتند که او آنها را همیشه از نو و با لذت بیشتری می‌‏آموخت و اختراع می‌‏کرد. از آنجائی که او از کودکی در صحبت کردن ناشی بود و می‌‏ترسید و در گذشته فقط به ندرت یک جمله کامل با مسند و مسندالیه بر زبان رانده بود، حالا او در این گنجینه عجیب و غریب کلمات یک کمک‏‌رسان می‏‌یابد و بدون آنکه معنا و مفهوم‌شان برای خود و دیگران روشن باشد خود را به آنها عادت می‏‌دهد و تظاهر به توانائی صحبت کردن می‏‌کند.
وقتی کسی می‏‌گفت: "امروز اما هوا باشکوه است"، اون‏گلتِ کوچک چنین جواب می‏‌داد: "امروز اما هوا باشکوه است"،  "البته _ آه بله _ بدون شک _." وقتی خریداری می‏‌پرسید آیا این پارچه کتان بادوام است یا نه، به این ترتیب او می‏‌گفت: "اما خواهش می‏‌کنم، بله، بدون شک، می‏‌توان چنین گفت، قطعاً." و وقتی کسی از او حالش را می‏‌پرسید، او در پاسخ می‏‌گفت: "با تشکر فراوان از شما _ البته که خوبم _ خیلی لذت‏بخش _." و در موقعیت‏‌های بسیار مهم و محترمانه از به کار بردن الفاظی مانند "با این حال، اما در هر حال، به هیچ وجه، بر عکس" ترسی به خود راه نمی‏‌داد. در این حال تمام اعضای بدنش از سر به سمت شانه خم گشته‏‏ او تا نوک پایِ جنبانش کاملاً هوشیاری، نزاکت و طرز کلام بودند. مؤثرتر از همه اما گردن نسبتاً درازش به چشم می‏‌آمد که لاغر و پی‏‌ دار و با یک غدۀ درقی متحرک شگفت‏‌آور و بزرگ مجهز بود و وقتی شاگرد مغازه ضعیف و کوچک یکی از جواب‏‌هایش را بریده بریده ادا می‏‌کرد، آدم تصور می‌کرد که یک سوم او از حنجره تشکیل شده است.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر